پیچک

صفحه اصلی |  پست الکترونیک
سرزمین بی آب و علف

کمیته لبنانی پیگیری قضیه ربوده شدن امام موسی صدر و دو همراهش در لیبی اعلام کرد پس از آْزمایش و بررسی های لازم معلوم شد که نمونه دی ان ای از جسد یافت شده در گور جمعی لیبی و لباس ها متعلق به امام موسی صدر نیستند.

به گزارش روزنامه الانتقاد لبنان، کمیته پیگیری قضیه ربوده شدن امام موسی صدر مؤسس جنبش امل لبنان و دو همراهش در بیانیه ای نسبت به اظهارات سید مصطفی عبدالجلیل رئیس شورای انتقالی لیبی و شایعات رسانه ای درباره یافت شدن لباس امام موسی صدر ابراز تعجب کرد.

در بیانیه آمده است کمیته پیگیری با وجود اینکه اصل را بر زنده بودن امام موسی و دو همراهش گرفته است اما با درخواست طرف لیبیایی موافقت کرد و در عملیات نبش قبر جمعی یافت شده در حضور یافت و از جسدی را که به اعتقاد محققان لیبی متعلق به امام موسی صدر است نمونه برداری کرد و بقایای لباس هایی را که گفته شده بود متعلق به امام موسی صدر است تحویل گرفت.

این کمیته افزود: پس از سوال و جواب از خانواده امام موسی صدر پرونده ای علمی تشکیل شد و معاینات و بررسی های لازم بر روی  لباس ها صورت گرفت اما نتیجه منفی بود و نشان می داد که متعلق به امام موسی صدر نیست.

در این بیانیه آمده است به محض دریافت نتایج بررسی ها آن را فورا به برادران مسئول در لیبی به طور شفایی ابلاغ کردیم و قرار شد که در اولین دیدار رسمی در لیبی این نتیجه به صورت کتبی به آنها ارائه شود.

نمونه جسد نیز از طرف لیبی و با موافقت طرف لبنانی برای بررسی روی آن به کشوری اروپایی انتقال داده شد و بررسی های اولیه نشان داده است که جسد با توجه به طول و اندازه و عمر آن متعلق به امام موسی صدر نیست.

کمیته پیگیری قضیه امام موسی صدر همچنین از طرف لیبیایی خواست یکی از مهم ترین اصول تحقیق یعنی محرمانه بودن آن را مراعات کرده و اظهاراتش را بدون سند به رسانه ها اعلام نکند.

در این بیانیه آمده است این برای اولین بار نیست که شایعات درباره قضیه امام موسی صدر از سوی مقامات لیبیایی به رسانه ها انتقال داده می شود.

رئیس شورای ملی انتقالی لیبی اواخر فروردین ماه گذشته برای نخستین بار اعلام کرد که امام موسی صدر در یک گور دسته جمعی در طرابلس مدفون است.

مصطفی عبدالجلیل اظهار داشت: اطلاعات موجود حاکی از آن است که جسد امام موسی صدر در یک گور دسته جمعی در طرابلس مدفون است.

مصطفی عبدالجلیل رئیس شورای ملی انتقالی لیبی نیز دو روز پیش در گفت وگو با شبکه تلویزیونی العربیه گفت که تحقیقات دستگاه قضایی این کشور در زمینه ربوده شدن امام موسی صدر موسس جنبش امل لبنان و شیخ محمد یعقوب و عباس بدر الدین دو همراه وی که در سال 1978 روی داده، به پایان رسیده است. – وی تاکید کرد که در جریان این تحقیقات برای بار اول جزئیات مهمی فاش شده است. – عبدالجلیل با اشاره به پایان تحقیقات از سوی طرف لیبیایی گفت که طرابلس منتظر اعلام نتیجه آزمایش DNA از سوی طرف لبنانی است که از یک جنازه که احتمال می رود متعلق به امام موسی صدر است، گرفته شده است.

امام موسی صدر و همراهانش در نهم شهریور 1357  که در سفری رسمی به دعوت معمر قذافی در لیبی حضور داشتند ناپدید شدند و از آن زمان تاکنون گزارش های متعددی درباره شهادت و حیات این شخصیت برجسته شیعیان و یکی از بنیانگذاران مقاومت علیه رژیم صهیونیستی مطرح شده است.

 

منبع: فارس






برچسب ها : امام موسی صدر  ,

      

کتاب مسیره الامام موسی صدر، جلد 11

بخشی از سخنان امام موسی صدر، به مناسبت سوم شعبان، ولادت امام حسین(ع)
مترجم:احمد ناظم

-------------------------------------------------------

 

بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیک یا ابا عبدالله و علی الارواح التی حلّت بفنائک، علیک منی سلام الله ابداً ما بقیت و بقی اللیل و النهار، و لا جعله الله آخر العهد منی لزیارتکم، السلام علی الحسین و علی علیّ بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین.

رسول خدا(ص) فرموده است: «إن الحسین مصباح الهدی و سفینة النجاة؛ حسین چراغ هدایت و کشتی نجات است.» کشتی نجات است، چون از اهل بیتی است که یکی از دو ثقلی است که پیامبر(ص) برای امت خود باقی گذاشته و فرموده است: «مثل اهل بیتی مثل سفینة نوح، من رکبها نجا و من تخلّف عنها غرق؛ مَثَل اهل بیت من مانند کشتی نوح است؛ هر که سوار آن شود نجات می‏یابد و هر که از آن بازماند غرق می‏شود.» ولی در این میان امام حسین یک ویژگی خاص دارد. پیامبر راه هدایت را به راهی تاریک تشبیه می‏کند که نیاز به چراغ و نور دارد و آن چراع و نور، امام حسین است. معنای این سخن روشن است، ولی سعی می‏کنم در این روز فرخنده، که جسم و جان ما در این مکان بزرگ و در عین حال تنگ برای انبوه دوستداران مخلص امام حسین (علیه السلام) حضور یافته است و همگی سختی به درازا کشیدن جلسه و تنگی جا را تحمل می‏کنند تا در بزرگداشت این مناسبت مبارک شرکت داشته باشند، سعی می‏کنم از این فرصت برای تطبیق این سخن بر زندگی عادی ما استفاده کنم. برای آنکه بفهمیم چگونه حسین چراغ هدایت و عامل روشنایی راه است، مقدمه کوتاهی می‏گویم.

انسان طبیعتاً در عملکرد خود هر چه بیشتر پیش برود، بیشتر به آن خو می‏گیرد و آن عملکرد در او نهادینه می‏شود. وقتی انسان یک کار نیک یا زشت را برای نخستین بار انجام می‏دهد، چون هنوز به آن عادت نکرده و برخلاف عادت پیشین اوست، برای او سنگین و دشوار است، ولی همان کار در مرتبه دوم آسان‌تر و در مرتبه سوم آسان‌تر از قبل می‏شود و به همین ترتیب انسان به کار نیک یا زشت عادت می‏کند و آن کار جزئی از زندگی انسان می‏شود؛ به گونه‏ای که ترک آن برای او دشوار می‏شود. یک مثال ساده بزنم: ماشین وقتی از جایی مرتفع پایین می‏آید، هنگام شروع حرکت و در نخستین لحظات به آرامی حرکت می‏کند و متوقف کردن آن آسان است ولی هر چه بیشتر حرکت کند و جلوتر برود، سرعت و قدرت حرکت آن بیشتر می‏شود و نگه داشتن آن دشوارتر، تا جایی که سرعت ماشین به اندازه‏ای زیاد می‌شود که نگه داشتن آن ناممکن می‌شود و حتی اگر راننده در صدد متوقف کردن ماشین برآید، وضع بدتر می‏شود و خطر بیشتری او را تهدید می‏کند، شاید شما نیز این وضعیت را تجربه کرده باشید.

این مثال ساده و روشن، تصویری از چگونگی زندگی عادی ما ارائه می‏دهد. انسان هنگام انجام هر علمی ـ خیر یا شر ـ وقتی برای نخستین بار آن را انجام می‏دهد، آن را سخت و دشوار می‏بیند، ولی به تدریج برای او آسان می‏شود و جزئی از زندگی و عادات او می‏گردد. بسیاری از ما وقتی برای اولین بار سیگار می‏کشیم برایمان دشوار و ناخوشایند است و احساس تلخی می‏کنیم، ولی کم کم این موجود زیانبار و خطرناک جزئی جدایی نا‏پذیر از زندگی و عادت‏مان می‏شود. عادت کردن، امری طبیعی و ملموس در زندگی انسان است. یک مثال هندسی بزنم. وقتی فردی در یک خط مستقیم راه می‏رود، اگر اندکی حتی به اندازه یک قدم از این مسیر منحرف شود، مسلماً از مسیر خود منحرف می‏شود. در ابتدا تنها چند گام از راه راست دور می‏شود، ولی هر چه در مسیر منحرف جلوتر رود بیشتر از راه راست دور می‏شود. در ابتدای انحراف از مسیر، چند گام از راه راست دور می‏شود؟ فرض کنیم پس از یک ساعت یک کیلومتر، چهار کیلومتر، پنج کیلومتر یا بیست کیلومتر دور می‏شود، ولی اگر در مسیر نادرست ده ساعت یا یک روز راه برود مسافت بسیار زیادی از راه اصل منحرف می‏شود و در این صورت بازگشت او به راه درست بسیار دشوار خواهد بود.

این طبیعت در زندگی ماست و همه ما آن را درک کرده‏ایم. اینجاست که نقش هدایتگران، واعظان و اندرزدهندگان آشکار می‏شود. شاید بسیاری از ما وقتی برخی کارها و گناهان را مرتکب می‏شویم یا حق کوچکی را نادیده می‏گیریم، یا آن را انکار می‏کنیم، خود را گناهکار نمی‏بینیم. چرا؟ چون با خود می‏گوییم گناه من چیست؟ من تنها یک گناه کوچک انجام دادم، انسانی را از حق اندکی مثلاً به اندازه یک لیره محروم کردم، به فلان انسان با توهین یا ناسزای کوچکی ستم کردم. ولی وقتی این کارها تکرار شود و انسان به انجام آنها عادت کند، بسیار خطرناک می‏شود.

امروز من حق کوچکی را نادیده می‏گیرم، مثلاً به فردی یک لیره بدهکارم ولی آن را انکار می‏کنم، یا چند متر مربع از زمین‌های شخصی در زمین من است و من آن را انکار می‏کنم و می‏گویم این‌ها ساده و ناچیز است، ولی همین اشتباهات ساده و همین انحرافات جزئی پس از مدتی زمینه را برای انجام ستمی بزرگ‏تر فراهم می‏کند، مانند ماشین که هر چه در سراشیبی جلوتر رود، سرعت آن بیشتر می‏شود. من بار اول ده متر از زمین دیگری را غصب می‏کنم، بار دوم پانزده متر، بار سوم یک دونم(مقیاس مساحت) و همین طور ستم و عادت خود را بیشتر می‏کنم.

وقتی من مرتکب گناهی می‏شوم، به پیامدهای آن توجه ندارم و نمی‏بینم به کجا می‏انجامد، ولی راهنمای دانا و چراغ هدایت می‏تواند این پیامدها را ببیند و می‏داند انحرافی که امروز با یک گام یا ده متر یا یک ... آغاز می‏شود فردا به صدها و هزاران متر می‏انجامد. اینجاست که نقش رهبر و پیشوا و راهنما و چراغ هدایت آشکار می‏شود. ظلم و جرم و اشتباه نسبت به دیگران همیشه نسبت به دیگران همیشه با انجام یک عمل تحقق نمی‏یابد. تنها به این نیست که مال کسی را به زور بگیرم، مال دیگران را به ناحق بخورم، کسی را طرد کنم، به کسی توهین کنم یا شهادت ناحق بدهم. ستم کردن تنها به این نیست که چیزی را به کسی که شایسته آن نیست بدهیم، بلکه ستم کردن با سکوت در برابر پایمال شدن حق هم محقق می‏شود و همان گونه که شنیده‏اید: «کسی که از حق چشم‏پوشی کند و در برابر آن ساکت بماند، شیطانی لال است.»

کسی که در برابر ستمگر ساکت می‏ماند و به او اجازه جولان می‏دهد، در حقیقت به نوعی ظلم را تأیید و با آن سازش می‏کند و مظلوم را خوار می‏سازد. این دو نوع ستم کردن: ایجابی و سلبی در حیات ملت‌ها وجود دارند، هر چند آشکارا به چشم نیایند، ولی حوادثی هستند که این حقیقت را آشکار می‏کنند.

به حادثه کربلا و قیام امام حسین(ع) ـ این چراغ هدایت ـ برگردیم تا ببینیم چگونه امام حسین راه را روشن کرد تا مردم خودشان حقیقت را دریابند.

می‏دانید که امام حسین و فرزندان و برادران و یاران ایشان به شهادت رسیدند و اهل بیت امام به اسارت رفتند. در کربلا زشت‏ترین جنایت و بزرگ‏ترین خیانت رخ داد و شدید‏ترین ستمی که یک ستمگر می‏تواند انجام دهد، روا رفت. ستمی که در کربلا روا رفت با هیچ ستمی قابل مقایسه نیست ولی جای این سؤال هست که چه کسی این مشکل را پدید آورد؟ چه کسی ستم کرد؟

در این حادثه یک نفر فرمان داد که یزید بود، یک نفر امیر بود، یعنی «ابن زیاد» یکی لشکر را فرماندهی کرد و به کربلا آورد که عمر بن سعد بود، گروهی این فرمان را اجرا کردند و تیراندازی کردند و سنگ انداختند و مستقیماً در کشتن امام حسین علیه السلام دخالت کردند که «شمر» و یاران او سپاه حاضر در کربلا بود.

سؤال این است: اگر در میدان جنگ تنها ابن زیاد و یزید و عمربن سعد بودند، آیا امام حسین به آن شکل دردناک به شهادت می‏رسید؟ اگر سپاه دشمن بیست یا پنجاه نفر بودند، آیا می‏توانستند چنین جنایتی را مرتکب شوند؟ یقیناً نه. پس چگونه توانستند چنین جنایتی انجام دهند؟ به فرمانِ فرمان‏دهنده و اجرایِ اجراکننده و تأییدِ تأییدکننده و سکوتِ سکوت کننده. یعنی می‏توانیم بگوییم آن امت همگی با قول و فعل و سکوت و خوشنودی و سکوت و فرمانبری خود بر کشتن امام حسین علیه السلام اجماع کردند. همگی در پدید آمدن واقعه کربلا اتفاق نظر داشتند، جز اندکی از آنان.
این حقیقت چه زمانی برای مردم آشکار شد؟ پس از رخ دادن آن واقعه.

در آن زمان کوفه از بزرگ‌ترین پایتخت‏های جهان اسلام بود. جمعیت کوفه چند نفر بود؟ صدها هزار نفر. هر یک از آنان باید با خود فکر می‏کرد که اگر او ساکت نمی‏ماند و به یاری حسین(ع) می‏شتافت، حسین(ع) کشته نمی‏شد؛ زیرا یک مجموعه، مرکب از افراد است و همان گونه که در یک شب سی‏ نفر به سپاه امام حسین علیه السلام پیوستند، اگر هزار نفر، چهار هزار نفر، پنج هزار نفر جمع می‏شدند و به امام حسین علیه السلام می‏پیوستند، این فاجعه پیش نمی‏آمد.

بنابراین خون امام حسین علیه السلام در واقع بلندگویی بود که در برابر مردم قرار داده شد و آنان را به مسئولیت و نتیجه کارهایشان آگاه کرد، که امروز شما سکوت می‏کنید یا درهمی می‏گیرید، یا در خانه می‏نشینید یا فرزند خود را از ترس کشته شدن از خیابان به خانه بازمی‏گردانید، ولی پیامد این کارها چیست؟

پیامد این کارها در نهایت کشته شدن امام حسین علیه السلام است. امام حسین علیه السلام کشته شد، ولی کشته شدن او به یکباره و ناگهانی اتفاق نیفتاد، بلکه نتیجه سلسله حوادثی بود که پس از رسول خدا و با روی کار آمدن معاویه آغاز گردید، و به شهادت حسین بن علی علیهما السلام انجامید. انحرافی که ابتدا پدید آمد و جزئی بود: سکوت یا ترس یا گرفتن دینار و درهم، گرفتن ده یا پانزده لیره یا چند متر زمین! جنایت این گونه آغاز شد و کم‏کم سرعت گرفت و بزرگ شد و تا به آنجا رسید که به کشته شدن پسر دختر رسول خدا، آن هم به شکلی فجیع و دردناک انجامید و هیچ کس دم برنیاورد! همه ساکت بودند.

بنابراین حسین علیه السلام از حقیقت پرده برداشت. یعنی به مردم گفت: ای کسی که به اندازه سر سوزنی به مردم ستم می‏کنی! تو در مسیری حرکت می‏کنی که در نهایت به ستم کردن به زندگی و آبرو و دین همه مردم می‏انجامد. ای کسی که یک قدم از مسیر حق منحرف شده‏ای! به جایی خواهی رسید که به کشتن پسر دختر پیامبر راضی خواهی شد و یا در آن شرکت خواهی کرد. ای کسی که به آنچه دربرابر تو رخ می‏دهد، بی‏اعتنایی و نسبت به حقی که در برابر تو پایمال می‏شود ساکت می‏مانی! در آینده به آبرو و جان مردم تجاوز می‏شود و ریختن خون دیگران جایز شمرده می‏شود و تو یا به آن خوشنودی یا در آن نقش داری یا در برابر آن ساکت می‏مانی. هیچ تفاوتی میان آنها وجود ندارد و هیچ راه میانه‏ای در کار نیست. یا باید در راه هدایت حرکت کنی یا در راه‏های گمراهی و چه بسیاند راه‏های گمراهی.

کسی که در مجلس امام حسین شرکت می‏کند در یک لحظه فکر کند ـ و بسیاری از ما با خود فکر کرده‏ایم ـ که کاش ما با امام حسین بودیم تا به رستگاری عظیم می‏رسیدیم. بسیاری از ما می‏گوییم اگر ما در کربلا بودیم، بی‏گمان حسین را یاری می‏کردیم، آیا معنای حضور شما در این مراسم به این معنا نیست که اگر ما در کربلا بودیم حسین را یاری می‏کردیم؟ ولی بین خود و خدای خود اگر خواستید درباره کسانی که امام حسین علیه السلام را در کربلا کشتند داوری کنید، باید به شرایط عینی حاکم بر آن جماعت که آنان را به این وضع کشاند، توجه کنید. گناه آن امت در کشتن امام حسین علیه السلام تنها در این نبود که برخی از آنان به کربلا رفتند و تیر انداختند و شمشیر زدند و سنگ پرتاب کردند و یا در کشتن امام مشارکت کردند. نه، تنها این افراد گناهکار و مسئول نبودند، بلکه مادری که در کوفه یا در مسیر کوفه تا کربلا وقتی فهمید حسین علیه السلام قیام کرده است، فرزند خود را به خانه برد تا در فتنه نیفتند، آن مادر باید بداند که فتنه خواهد رسید و او نیز در کشتن حسین علیه السلام است. باید برحذر باشیم!

این حقیقت هنوز روشن نیست. چگونه ممکن است امام حسین علیه السلام کشته شود؟ شما الآن به راحتی تمام می‏گویید: اگر در عصر امام حسین علیه السلام بودیم، از او دفاع می‏کردیم و نمی‏گذاشتیم او را بکشند. چرا مردم زمان امام حسین علیه السلام با خود چنین نگفتند؟ آیا بر آنان واجب نبود جلوی کشتن امام حسین علیه السلام را بگیرند؟

یاران اندک امام که پیش از ایشان به میدان جنگ رفتند همه می‏دانستند که کشته می‏شوند، بالاخره امام حسین علیه السلام در برابر دشمن تنها خواهد شد. همه این را می‏دانستند، ولی چرا برای رفتن به میدان از یکدیگر پیشی می‏گرفتند؟ به چه دلیل؟ اینها تنها یک آرزو داشتند که شهادت امام حسین علیه السلام پنج دقیقه عقب بیفتد. یعنی با تمام وجود و زندگی خود پنج دقیقه از زندگی امام حسین علیه السلام را نجات می‏دادند، چرا؟ چون فکر می‏کردند شاید کشته شدن آنها در آن دلهای سیاه و بی‏رحم تأثیر گذارد و برخی از آنان از گمراهی دست بردارند و حسین پیروز میدان شود! آنها این گونه فکر می‏کردند، و یا به گونه‏ای دیگر. در هر حال هر یک از آنان نقش خود را در این مسیر ایفا کرد.

وقتی ما به این صحنه، به این چراغ فروزانی که حسین در برابر امت خود در آن عصر و در همه عصرها برافروخت می‏نگریم، این حقیقت را درمی‏یابیم که حق چه کوچک باشد و چه بزرگ، حق است و ستم چه کم باشد و چه زیاد، ستم است. راه کج و منحرف از ابتدا تا انتها در انحراف است و همه در یک امتداد هستند. حق کوچک بزرگ می‏شود و گسترش می‏ِیابد و سیلی زدن به صورت یک یتیم به کشتن حسین علیه السلام می‏انجامد. گرفتن اندکی از مال حرام به آنجا می‏انجامد که ابن سعد برای گرفتن حکومت ری حاضر می‏شود حسین علیه السلام را بکشد. بی‏حرمتی به یک زن محترم با زبان یا نگاه به بی‏حرمتی به حریم اهل بیت و اسیر کردن زنان منجر می‏شود.

بنابراین ای برادران! این حقیقت روشن می‏شود که انسان وقتی شروع به انحراف می‏کند، بازگشت و اصلاح او در روز اول آسان‏تر از روز دوم است و در روز دوم آسان‏تر از روز سوم و به همین ترتیب.






برچسب ها : امام موسی صدر  ,

      

روزنامه اطلاعات، 1391/4/7

دکتر محمدرضا بهشتی


‏ـ در سفری پر خاطره از آلمان با اتومبیل به لبنان سفر کردیم. وقتی از مرز شمال لبنان وارد کشور شدیم، در اولین محلی که توقف کردیم و مرحوم شهید بهشتی با لباس روحانی از اتومبیل پیاده شدند، بلافاصله از سوی مردم محل با این سؤال از روی علاقه روبرو شدیم که شما میهمان آقای صدر هستید؟ این در حالی بود که آن ایام، سالهای نخست حرکت و محبوبیت ایشان در لبنان بود و این ماجرا هم در شمال لبنان اتفاق افتاد که غالب جمعیتش از برادران اهل سنت بودند.

ـ در بیروت با مرحوم شهید بهشتی به بانک یا شاید یکی از ادارات دولتی مراجعه کردیم. خانمی که پشت گیشه ایستاده بود و پاسخگوی ارباب رجوع بود و به لحاظ ظاهر و پوشش هیچ نشانه‌ای از پایبندی خاصی به مذهب نداشت، با دیدن مرحوم شهید بهشتی در کسوت روحانیت با احساس پرشوری گفت: «من هم شیعه هستم.» این برخورد از آن جهت مهم بود که در آن ایام شیعه به‌رغم جمعیتش، محرومترین بخش جامعة لبنان به‌شمار می‌رفت و انتساب به آن چندان مایة تشخص اجتماعی نبود. در اینجا هم به خوبی آثار تلاش پر زحمت امام موسی صدر برای ایجاد اعتماد به نفس در شیعة لبنان و مقبولیت و وجاهتی که نوع برخورد روشن‌اندیشانه و منصفانة ایشان توانسته بود در جامعة لبنان نسبت به شیعه ایجاد کند، آشکار بود.

ـ امام صدر در ایامی که ما در آلمان اقامت داشتیم، تماسهای تلفنی منظمی با مرحوم شهید بهشتی داشتند و به دلیل نسبت خانوادگی که هم با ایشان و هم با مرحومة مادر ما داشتند، اگر به منزل زنگ می‌زدند، اول احوالپرسی مبسوطی به قول خودشان با «دخترعمو» می‌کردند تا بعداً با شهید بهشتی به گفتگو بپردازند.

ـ در سفری که در تابستان سال 57، پیش از پیروزی انقلاب به آلمان داشتیم و طی آن مرحوم شهیدبهشتی به بسیاری از انجمن‌های اسلامی دانشجویی در کشورهای اروپا و نیز در آمریکا سر زدند، در شهر بوخوم که محل سکونت آقای دکتر صادق طباطبایی بود، با آقای صدر که به آلمان آمده بودند، چند دیدار طولانی داشتند و تبادل‌نظر می‌کردند. با توجه به اینکه ما در هتل اقامت داشتیم و ایشان در منزل آقای طباطبایی، یکی دو قرار پیاده‌روی هم گذاشتند و از این فرصت برای تبادل‌نظر استفاده کردند. این دیدارها شاید دو هفته قبل از ماجرای ناپدید شدن ایشان در سفر لیبی بود.

ـ در سال 1363، یعنی سه سال پس از شهادت مرحوم شهید آیت‌الله بهشتی، روزی یکی از دوستان ایرانی مشترک ایشان و امام موسی صدر به تهران آمدند و نامه‌ای از امام موسی صدر خطاب به مرحوم شهید بهشتی را به بنده دادند که سرنوشت عجیبی داشت؛ چون وقتی به دست ما رسید که نه فرستندة آن دیگر در اختیار بود و نه گیرنده‌اش در قید حیات. در این نامه آقای صدر مرحوم بهشتی را «دوست عزیز و عقل منفصل» خطاب کرده بود و درد دل‌هایی از اوضاع لبنان داشت. نسخه‌ای از این نامه را به یکی از دوستان که روی زندگینامه و آثار امام موسی صدر کار می‌کردند، دادم.

ـ مرحوم شهید آیت‌الله بهشتی معمولاً‌ در تابستانها ده روز تا دو هفته‌ای را به همراه خانواده به مشهد می‌رفتند. ما منزلی را کرایه می‌کردیم و شبها دو ساعتی مانده به نماز صبح مرحوم شهید بهشتی پیاده به حرم می‌رفتند. من هم تقریباً‌ هر شب با ایشان همراه می‌شدم و از این فرصت پیاده‌روی برای گفتگو استفاده می‌کردیم. خاطرم هست که در ایام ورود نیروهای ارتش سوریه به لبنان که به دعوت امام موسی صدر برای پایان دادن به غائلة جنگهای گروههای فلسطینی و لبنانی صورت گرفته بود، دو اردوگاه فلسطینی‌ها به شدت آسیب دیده بود و افرادی کشته شده بودند. من گفتم: «این ماجرا برای آقای صدر بد شد، چون بالاخره به پای ایشان هم نوشته می‌شد؛ مخصوصاً از جانب افراد تندرویی که با ایشان مخالفتهای نهان و آشکاری در لبنان و ایران داشتند.» مرحوم بهشتی مقداری توضیح دادند که اوضاع در چه حال است. من گفتم: «با این حال خوب است ایشان بیایند و بگویند در این زمینه چنین پیش‌بینی‌ای را نمی‌کردند و اشتباه شده است.» مرحوم بهشتی به من دیگر چیزی نگفتند، چند روز بعد که می‌خواستیم به تهران برگردیم، مرحومه مادرم گفته بودند چیزی را بخرم و یادم نیست چرا دو بار خریداری شده بود. مادر از من خواستند که چون عازم سفریم، بروم و آن را پس بدهم. من هم از پس دادن چیزی که خریده بودم، هیچ‌وقت خوشم نمی‌آمد، گفتم: «حاضرم از پول خودم آن را بپردازم، ولی جنس خریداری شده را پس ندهم و نگاه ملامت‌آمیز مغازه‌دار را تحمل نکنم.» در همین اثنا نگاهم به مرحوم شهید بهشتی افتاد که لبخند می‌زدند، ولی هیچ نمی‌گفتند. پرسیدم: «چرا لبخند می‌زنید؟» گفتند: یادت هست چند شب پیش راجع به حوادث لبنان با هم حرف می‌زدیم و تو گفتی خوب است امام موسی صدر با همة این احوال از مردم عذرخواهی کند که اشتباه شده است. حالا هر وقت توانستی این را پس بدهی، انتظار آن را داشته باش که ایشان هم بتواند چنین کاری را در لبنان بکند. این حرف ایشان چنان در من اثر کرد که بلافاصله رفتم و جنس خریداری شده را پس دادم. بعد به منزل آمدم و به شوخی گفتم من که موفق شدم، حالا به ایشان خبر دهید که بسم‌الله...‏

نامه امام صدر به دکتر بهشتی

بسم‌الله الرحمن الرحیم/ برادر عزیز و عقل منفصل و مکمل وجود و دورِِ نزدیک و دوست ارجمند، حضرت بهشتی دام عزه. مدتی است که گفت و شنود با تو رو نداد. به علاوه صدها شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین‌هایل، در پیش داشتیم. سعی کردم یکی دو بار گزارش کوتاه و بلندی تقدیم کنم.

با پاره‌ای از دوستان هم اینجا صحبت شد و حال ابعاد توطئه روشن و روشن‌تر می‌گردد و عواقب سیاستهای جهانی، منطقه را برای تحولات عظیم آینده آماده می‌کند. با وضوح بیشتر صدق نظریات ما، رویتهای ما، نصیحت‌های ما، صدق فداکاریهای ما، خطرناکتر بودن روش کمونیست‌ها، جنبلاط‌ها و همکاران عربهای لیبی و عراق که مقاومت را در معرض خطرهای جهانی قرار دادند، ثابت می‌گردد. مقاومت در چند دهه اخیر وضع داخلی خود را تا حدودی تصفیه کرده است. فتح، محور ابوصالح، ابوموسی و حتی ابوایاد را کنار زده است. از طرف دیگر، روابط بهتر و همکاری بیشتری، تا حد اعلام مشترک و همکاری همه‌جانبه در جنوب لبنان با جوانان ما می‌کنند. هر چند زخمهای گذشته فوق‌العاده عمیق بود ولی سعی می‌کنند، به خصوص ابوعمار [یاسر عرفات] و ابوجهاد، با ملاطفت و تدابیر دیگری جبران کنند. امیدوارم باز هم بتوانیم دل شکسته و مرغ پریده مردم جنوب را ـ که ثمره ده سال فداکاری و صبر و سکوت را که به برکت حقه‌بازان چپ و خودخواهان جنبلاط صفت، دست از مقاومت کشیدند ـ از نو رام کرده و آرام نماییم و باز هم به حمایت از مقاومت موفق شویم.

خوب راستی برادر کتابها، بحثها و نوشته‌ها، تجربه‌ها و عقاید قرآن چه شد؟ برایم بفرست. به خانم هم سلام برسان.

11/1/1977 موسی‌ صدر‏









برچسب ها : امام موسی صدر  ,

      

سایت تابناک، 1391/3/30

نام «مصطفی چمران» بیش از آنکه احترام برانگیز باشد، افتخارآفرین است؛ افتخار برای ملتی که هیچ گاه در برابر بیگانه سر خم نکرد و در برابر ترس و تسلیم زمامدارانش، همواره فریاد عصیان سر داد.

به گزارش خبرنگار «تابناک»، چمران مرد تصمیم‌های بزرگ و تاریخ ساز بود؛ مردی که آرمانش رستگاری انسان و آگاهی بشریت بود. رهایی از گمراهی و رستن از غفلت و رخوت در جای جای افکار و رفتار و گفتار او جاری است.

چمران دانش آموز ممتاز دبیرستان البرز که بود. به همان اندازه به انسان عشق می‌ورزید که در «برکلی آمریکا» در کسوت یک دانشجوی ممتاز.

چمران فریاد اعتراض به ظلم را از شانزدهم آذر 1332 و شهادت سه دانشجوی انقلابی دانشگاه تهران تا هشتاد کیلومتر پیاده روی اعتراض آمیز علیه حکومت ستم‌شاهی پهلوی از بالتیمور تا مرکز اسلامی واشنگتن کشانید.



چمران خوشی روزگار در آمریکا را وانهاد و به خطرناک‌ترین و سخت‌ترین منطقه رفت: لبنان؛ و همه دریافتند که دانشجوی برگزیده دانشگاه برکلی در رشته الکترونیک و فیزیک پلاسما درد انسان دارد.
چمران مظلومیت‌ها را می‌دید و سلاح به دست گرفت؛ مردی که به زیبایی و لطافت طبع مشهور بود، ناگهان محور یک مبارزه شد. مبارزه با متجاوزی که به سرزمین‌های اسلامی طمع کرده بود و در رأس آنها بیت‌المقدس.

و این گونه «مصطفی» از میان زندگی مرفه یک محقق در نیوجرسی و ماندن در کنار مبارزان مسلمان مصر و سپس لبنان یکی را برگزید. راهی سخت با آینده‌ای مبهم؛ راهی که خود آن را این گونه توصیف می‌کرد:
آنچه مهم است، این حقیقت روشن است که ما در هر قدم و عملی جز رضای خدا و جهاد فی سبیل الله غرضی و هدفی نداشتیم و از هیچ احدی جز خدای بزرگ انتظار کمک و پاداشی نداریم.

چمران به لبنان آمد و چهره نورانی و شخصیت صمیمی امام موسی صدر همه رنج‌ها را برای او آسان کرد:
چند روزی است به شدت به کار در مدرسه جبل عامل پرداخته ام. از ساعت 5 صبح تا 8 شب بدون ناهار و استراحت می‌دوم و سرکشی می‌کنم.

او پدر بچه‌های جنوب لبنان شد و سنگ صبور آنها. کلمه به کلمه دردهایشان را می‌شنید و قطره قطره آب می‌شد.



او در لبنان ماند و در کنار امام موسی صدر حرکت امل اسلامی را تأسیس کرد:
سازماندهی این حرکت نیز با این حقیر بود. مردم احزاب را رها می‌کردند و به این سازمان می‌پیوستند. سازمانی مکتبی بر اساس ایدئولوژی اسلامی بر اساس خط علی و حسین ـ علیهم السلام. نخستین بند میثاق حرکت ایمان به خداست. تا کسی خدا را درست نفهمد و ایمان نیاورد نمی‌تواند به حرکت وارد شود.

مدرسه جبل عامل پایگاه مقاومت شد و سنگری برای دفاع از فلسطین و لبنان. او در لبنان ماند. رنج کشید و درد دید اما صبوری کرد و رنج‌هایش را با برادرش امام موسی صدر در میان می‌گذاشت و آن دو سنگ صبور هم بودند تا شهریور 1357 و ربوده شدن «صدر» توسط قذافی. چمران تنها شده بود و هیچ کس نبود تا با او درد دل کند. از سوی دیگر، انقلاب اسلامی 1357 به رهبری امام خمینی (ره ) نیز به پیروزی رسیده و او پس از بیست سال به ایران بازگشت. 28 بهمن 1357.
به خدمت امام رفت. امام از او خواست که در ایران بماند. پس ماند. لبنانی‌هایی که با مصطفی آمده بودند، اصرار داشتند به لبنان بازگردد؛ اما او نپذیرفت.

او پس از آن لحظه‌‌ای آرامش نداشت. از آموزش نیروهای جوان انقلابی در کاخ سعدآباد تا معاونت نخست وزیری؛ از وزارت دفاع دولت موقت تا حضور در پاوه و کردستان و آذربایجان و سرکوب ضد انقلاب. از نمایندگی امام در شورای عالی دفاع تا نمایندگی مردم تهران در نخستین دوره مجلس شورای اسلامی و نهایتا حضور در جبهه‌های جنوب همواره نگاهش معطوف اشاره‌های امام بود. می‌گفت: من امام را تنها نمی‌گذارم.

«دکتر» با شماری از نیروهای رزمنده با آیت‌الله خامنه‌ای ـ مقام معظم رهبری که در آن زمان نماینده امام خمینی (ره) در شورای عالی دفاع بود ـ راهی اهواز شد و در شهری که در حال سقوط بود، ستاد جنگ‌های نامنظم را راه‌اندازی کرد و هر شب دشمن را به ضربه ای می نواختند.




مصطفی عاشق بود. عاشق خدا. عاشق رسیدن. او سعادت و خوشبختی را در مرگ سرخ می‌دید که در آخرین نوشته‌ش چند ساعت پیش از شهادت این گونه واگویه‌اش کرد:

ای حیات با تو وداع می‌کنم با همه زیبایی‌هایت، با همه مظاهر جلال و جبروت، با همه کوه‌ها و آسما‌ن‌ها و دریاها و صحراها، با همه وجود وداع می‌کنم.



با قلبی سوزان و غم آلود به سوی خدای خود می‌روم و از همه چیز چشم می‌پوشم.
... ای پاهای من در این لحظات آخر عمر آبروی مرا حفظ کنید. شما سال‌های دراز به من خدمت کرده‌اید، از شما می‌خواهم که در این آخرین لحظه نیز وظیفه خود را به بهترین وجه ادا کنید.
ای پاهای من سریع و توانا باشید.
ای دست‌های من قوی ودقیق باشید.
ای چشمان من تیزبین و هشیار باشید.
ای قلب من، این لحظات آخرین را تحمل کن. ای نفس، مرا ضعیف و ذلیل مگذار، چند لحظه بیشتر با قدرت و اراده صبور و توانا باش.

به شما قول می‌دهم که چند لحظه دیگر همه شما در استراحتی عمیق و ابدی آرامش خود را برای همیشه بیابید و تلافی این عمر خسته کننده و این لحظات سخت و سنگین را دریافت کنید. چند لحظه دیگر به آرامش خواهید رسید؛ آرامشی ابدی. دیگر شما را زحمت نخواهم داد. دیگر شب و روز استثمارتان نخواهم کرد.

دیگر فشار عالم و شکنجه روزگار را بر شما تحمیل نخواهم کرد. دیگر به شما بی خوابی نخواهم داد و شما دیگر از خستگی فریاد نخواهید کرد. از درد و شکنجه ضجه نخواهید زد. از گرسنگی و گرما و سرما شکوه نخواهید کرد و برای همیشه در بستر نرم خاک، آرام و آسوده خواهید بود.
اما این لحظات حساس، لحظات وداع با زندگی و عالم، لحظات لقای پروردگار، لحظات رقص من در برابر مرگ باید زیبا باشد.

خدایا! وجودم اشک شده، همه وجودم از اشک می‌جوشد. می‌لرزد. می‌سوزد و خاکستر می‌شود. اشک شده‌ام و دیگر هیچ، به من اجازه بده تا در جوارت قربانی شوم و بر خاک ریخته شوم و از وجود اشکم غنچه‌ای بشکفد که نسیم عشق و عرفان و فداکاری از آن سرچشمه بگیرد.
خدایا تو را شکر می‌کنم که باب شهادت را به روی بندگان خالصت گشوده ای تا هنگامی که همه راه‌ها بسته است و هیچ راهی جز ذلت و خفت و نکبت باقی نمانده است، می‌توان دست به این باب شهادت زد و پیروزمند و پر افتخار به وصل خدایی رسید.

مصطفی اجر سالها جهاد و ایمان خویش را در روستای دهلاویه از خدا گرفت.
ظهر روز 31 خرداد 1360 صفیر خمپاره‌ای بشارت بهشتش داد و ترکشی سرخ و آتشین او را به باغ سبز خدا رسانید. او پس از سالها رنج و درد و مجاهدت و اخلاص آرام گرفت.
امام خمینی ( ره ) در سوگ چمران این گونه نوشت:
چمران عزیز، با عقیده پاک، خالص، غیروابسته به دستجات و گروه‌های سیاسی و به آن ختم کرد. او در حیات با نور معرفت و پیوستگی به خدا قدم نهاد و در آن راه به جهاد برخاست و جان خود را نثار کرد. او با سرافرازی زیست و به سرافرازی شهید شد و به حق رسید.


***

مصطفی با همه مهربانی و معرفت و تعهدش. با تمام ایمان و انسان‌دوستی و همتش و با اخلاص و تواضع و پرهیزگاری‌اش نیاز امروز ماست.
براستی آیا از درس‌های چمران بزرگ آن گونه که باید بهره برده‌ایم؟








برچسب ها : امام موسی صدر  , دکتر مصطفی چمران  ,

      

سایت جهان نیوز، 1391/3/31

به گزارش جهان سید محمد میر معینی، در سالگرد شهید بزرگوار مصطفی چمران دلنوشته ای را در اختیار فارس قرار داد که به خوانندگان محترم ارائه می شود.

متن این دلنوشته به شرح زیر است:

و ... اکنون 31 سال است که آن مرد ناآرام در زیر خاک آرام گرفته است. همسران بزرگ، کسانی هستند که بعد از خدا مردان بزرگ را می‌شناسند و همسر چمران از زمره آن زنان است. او از اولین آشنایی‌ها چگونه می‌گوید...

چشم رفت روی تقویم و آرام برگه‌ها را ورق می‌زدم. دیدم 12 نقاشی دارد برای 12 ماه که همه‌شان زیبایند اما اسم و امضای چمران پای فقط یکی از 12 نقاشی بود. نقاشی با زمینه کاملا سیاه و وسط این سیاهی ظلمت‌گونه، شمعی کوچکی می‌سوخت که نورش در وسط این سیاهی کوچک می‌نمود و زیر او با عربی شاعرانه‌ای نوشته بود: من ممکن است این تاریکی را از بین نبرم، ولی با همین روشنایی کوچک فرق ظلمت و نور، حق و باطل را نشان می‌دهم.

و زندگی چمران گونه این ادعا بود که می‌توان تحصیل کرده بود، می‌توان مدرن هم فکر کرد و دنیای مدرن را هم دید و در رشته‌های مدرن هم تحصیل کرد و ...

با حق و باطل هم کار داشت و حق را گزید. می‌توان در تمام سیاهی شب یلدا گفت که نور چیست. حتی اگر شعاع آن به اندازه نور یک شمع باشد؛ آنهم در تخیل مردی به بزرگی چمران و تنهایی او.

غاده می‌گوید: «مصطفی به من گفت: از کدامیک از 12 نقاشی خوشت می‌آید؟ گفتم: شمع. مصطفی گفت: شمع؟ چرا شمع؟ غاده گریه کرد و اشک ریخت و گفت: نمی‌دانم، این شمع، این نور انگار در وجود من است. مصطفی گفت: فکر نمی‌کردم یک دختر لبنانی بتواند شمع و نور را به این خوبی درک کند.

چمران برای من که زنش بودم هر روز یک زاویه از وجودش و روحش می‌شد و اصلا مرامش این بود که خودش را قدم به قدم آشکار می‌کرد. اولین روزی هم که امام موسی صدر مرا بعد از ازدواج با مصطفی در لبنان دید، گفت: شما می‌دانید با چه کسی ازدواج کرده‌اید؟ شما با مرد خیلی بزرگی ازدواج کرده‌اید. خدا بزرگترین چیز را در عالم به شما داده، باید قدرش را بدانی. من از حرف امام موسی صدر تعجب کردم. گفتم: من قدرش را می دانم و شروع کردم از اخلاق مصطفی گفتن. آقای صدر حرف مرا قطع کرد و یک جمله به من گفت: این خلق و خوی مصطفی که شما می‌بینی تراوش باطن اوست و نشستن حقیقت سیر و سلوک در کانون دلش؛ و معاشرت و رفت و آمد مصطفی با ما و دیگران، تنازل از مقام اوست به صورت و به اعتبار.

امام موسی صدر خیلی افسوس می‌خورد که کسانی که اطراف او هستند، او را درک نمی‌کنند. من آن وقت نفهمیدم امام موسی صدر چه می‌گوید، اما اتفاقاتی افتاد که مصطفی را برای من آشکارتر کرد. مثلا یادم هست که اسراییل به جنوب لبنان حمله کرده بود و مدرسه جبل عامل، که در واقع پایگاه مصطفی بود و مردم آن جنوب را ترک کرده بودند و جوان‌های سازمان امل عصبانی بودند و می‌گفتند ما نمی‌توانیم و قدرت نداریم با اسراییل بجنگیم و برای ما جز مرگ چیزی نیست.

مصطفی می‌گفت من به کسی نمی‌گویم اینجا بماند. هر کس می‌خواهد برود و خودش را نجات دهد. من جز تکیه به خدا و رضایت و تقدیر او اینجا نمانده‌ام تا بتوانم می‌جنگم ولی کسی را مجبور نمی کنم اینجا بماند.

اما همین مصطفی را روزی کنار پنجره در مدرسه جبل عامل که ما آنجا بودیم دیدم که به پنجره تکیه داده و بیرون و غروب آفتاب را تماشا می‌کند و خورشید در حال فرو رفتن را، و می‌دیدم گریه مصطفی را توام با اشک فراوان و نه آهسته که بلند پرسیدم مصطفی چه شده؟ گفت نگاه کن چه زیباست! و آن طرف توپ‌ها و انفجارهای پیاپی. گفتم مصطفی چه می‌گویی چه زیباست! گفت: -با همان سکینه- اینطور که شما جلال می‌بینی سعی در همین جلال، جمال هم ببینی. این همه اتفاق، شهید، حادثه و ... عین رحمت است از خدا برای آنها که قلبشان متوجه خدا بشود. بعضی از دردها کثیف است اما دردهایی که برای خداست خیلی زیباست.

برای من این عجیب بود که مصطفی در حالیکه در وسط بمباران خم بر ابرویش نمی‌آید، در مقابل این زیبایی (غروب آفتاب) که از خدا می‌دید، چگونه اشک می‌ریخت و در وسط مرگ متوجه لطافت و قدرت خدا و زیبایی غروب آفتاب و در نوشته‌هایش هست «من به مرگ حمله می‌کنم تا او را در آغوش بگیریم و او از من فرار کند.»

شب آخر با مصطفی عجیب بود. نمی‌دانم آن شب چی بود. صبح که می‌خواست برود مثل همیشه لباس و اسلحه او را آماده کردم و آب سرد برایش گذاشتم. صبح زود هنوز هوا روشن نشده بود. کلید برق را زدم. چراغ اتاق روشن و یکدفعه خاموش شد؛ انگار سوخت.

من فکر کردم مصطفی رفت و دیگر هرگز برنگشت و همین طور هم شد و آن روز مصطفی رفت و دیگر هرگز برنگشت و به تعبیر بلند امام خمینی (ره) سردار پرافتخار اسلام به لقاء‌اله پیوست.

و اکنون 32 سال از آن روزگار می‌گذرد و نگارنده در فکر و حیرت این گفت‌وگو! به او گفتم از کدام یک از 12 نقاشی خوشت می‌آید. گفت: شمع. مصطفی گفت: شمع؟! چرا شمع؟ من گریه کردم و اشک ریختم. گفتم نمی‌دانم، این شمع! این نور انگار در وجود من است. مصطفی گفت: فکر نمی‌کردم یک دختر لبنانی بتواند شمع و نور را به این خوبی درک کند.

مصطفی الان زیر همین آسمان اما دور از هر کس که او را نمی‌تافت، در زیر نور کوچکی از چراغ‌های بهشت زهرا (س) آرمیده است و تمام چراغ‌های اتوبان شهید چمران یک ذره از وجود آن مرد ناآرام پر از آرامش را درک نمی‌کند، ولی نور آن شمع هنوز به تمامی سیاهی اتوبان گرمی بخشیده است.






برچسب ها : امام موسی صدر  , دکتر مصطفی چمران  ,

      
<   <<   21   22   23   24   25   >>   >