سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پیچک

صفحه اصلی |  پست الکترونیک
سرزمین بی آب و علف

نظام اسلامی با فقه می ماند نه با تاریخ

متنی بسیار زیبا و مرتبط با دغدغه های کنونی من ،به روایت آقای رسول جعفریان

در این متن میخوانیم:

 

در دهه‌های اخیر رویکرد تازه اما نادرست به تاریخ اسلام پدید آمد

البته ریشه‌های این نگاه به پیش از انقلاب برمی‌گردد و تقریبا در این مورد به خصوص، می توانیم تا مشروطه عقب رفت. شرایط ما جوری شد که حس کردیم تاریخ اسلام که تاریخ مقدسی است برای ما، در زندگی‌مان خیلی نقش دارد، درست به دلیل مسلمانی. با این دید تاریخ اسلام برایمان اهمیت پیدا کرد و شروع به استفاده افراطی از آن کردیم در حالی که یلی هم محققانه در آن کار نکرده بودیم و منابعش هم کمتر از ما شیعیان بود. این توجه دلایل حاشیه‌ای دیگری هم داشت و دارد. مثلا وقتی با یک حکومت مخالف مثل پهلوی بودیم این حکومت می‌شد دولت شمر و یزید، آن وقت به لحاظ سیاسی شروع کردیم به نگارش کتاب در این زمینه. وقتی آدم بدی می‌دیدیم می‌گفتیم این ابن ملجم است. به پولدار می‌گفتیم عثمان، به اشرافی می‌گفتیم عبدالرحمان بن عوف. ما در این مدت ذهنیتِ تاریخ اسلامی عجیب و غریبی پیدا کردیم.

چرا در حوزه علمیه به تاریخ اسلام بی توجهی می شد؟

آنچه در حوزه اهمیت داشته و دارد فقه است. تصوف و فلسفه هم در درجه دوم از اهمیت است. اما درس تاریخ اسلام اینقدر اهمیت نداشته است. البته نه به این اعتبار که خیلی ساده است. بیشتر به این اعتبار که علما و فقها به تاریخ به عنوان یک وسیله معرفتی آن هم در این حد باور نداشتند. علما هیچ وقت، متون تاریخی را یکی به دلیل ضعف منابع و دوم به خاطر برخی از استدلالهای اصولی جدی نگرفتند. این که ما در این زمینه، یعنی استناد به تاریخ اسلام برای بسیاری از مسائل دچار یک انحراف شده‌ایم باید مورد توجه قرار گیرد و روی آن تأمل شود. من الان طرح مسأله می کنم. در این مدت، ما ذهنیت دینی خودمان را که باید اصولش را با عقل و عقاید پر کنیم و فروعش را با فقه و شریعت، همه این‌ها را با نمونه‌های تاریخی پر کرده‌ایم. وقتی می‌خواهیم آدم خوب و متفکر مثال بزنیم به جای این که روی ملاکها و شاخص‌ها تکیه کنیم، صرفا سراغ تاریخ و نمونه‌های تاریخی می‌رویم که البته در ظاهر دلچسب هم هست، اما معیار حقوقی درست و درمانی از آن به دست نمی‌آید. به علاوه، که اشخاص تاریخی، مورد توافق همه نیستند و گاه راجع به آنان اختلاف نظر وجود دارد.

روشن است که ما دانش مربوط به سیره نبوی یا سیره علوی را از قدیم داشتیم، اما مقصود من، استفاده از آن در حد افراطی و به عبارت روشن‌تر جانشین کردن آن با فقه و معیارهای حقوقی در القای نوعی بینش و قضاوت در باره افکار و اشخاص و جریانهاست.

فقها به تاریخ برای استدلال فقهی اعتمادی نداشتند

اگر ما بگوییم که فقها از این منبع عظیم تاریخی، از سیره نبوی گرفته تا سیره ائمه برای استنباط فقهی غافل بوده‌اند، باید یک خط بطلان روی این فقه موجود بکشیم. کاری که الان کرده‌ایم درست همین است که آن خط را با رفتارمان در باره تاریخ اسلامی و تحلیل کردن رخدادها و صدور احکام بر اساس آن شواهد تاریخی، روی فقه کشیده‌ایم و فقه و حقوق را آخر کار گذاشته‌ایم.

تاریخ به جای فقه نشسته است

به نظر من در جامعه و جمع انقلابی ما، به دنبال رویه‌ای که داشتیم، اوضاع جوری پیش رفت که غالب سیاستمدارهای ما ذهنشان تاریخ اسلامی بر اساس تصویری که اسمش برداشت تاریخی بود، شد. یعنی رفتار دینی را با نمونه‌های تاریخی سنجش می‌کنند. در باره مقایسه میان ابن ملجم با برخی از اشخاص داخله، تحلیل‌هایی که شماری از اشخاص دارند، شگفت انگیز است.

ما اولا تاریخ را تبدیل به قصه خوانی کردیم، بعد هم آن را مبنای زندگی سیاسی و احکام صادره خود قرار دادیم. برای ما، بیش از آن که معیارهای فقهی اهمیت داشته باشد، برداشتهایمان از مالک و ابوذر و سلمان اهمیت داشت. برداشت‌هایی که پشتوانه آنها، نقلهای تاریخی است که بسیار محل تردید است و فقها یا به دلیل به اعتمادی به آن نقلها، یا عدم انطباق استفاده از آنها با قواعد اصولی به سراغش نرفته‌اند.

چرا قرآن توجه به مطالعه تاریخ داده است؟

این که ما اراده کرده‌ایم برای شرعی نشان دادن کارها به نقلهای تاریخی استناد کنیم، یک ضرر مهمش آن است که به ازای آن، فقه را از دایره عمل بیرون کرده‌ایم. فقه اهل احتیاط و دقت است، اما سپردن این کارها به دست منبرهای و قصه خوانها و روضه خوانها، سبب می‌شود تا فقه عقب نشینی کند. وقتی فقه عقب نشینی کرد، جامعه از داشتن یک نظام استوار بی بهره می‌ماند، از داشتن یک علم حقوق ثابت و استوار که می‌تواند حافظ منافع مردم باشد و ثبات را برای جامعه به ارمغان بیاورد، محروم باشد. معنای این حرف این نیست که در فقه و حقوق سخت گیری نیست که هست. بلکه معنایش این است که ضابطه‌مند باشد. این کاری است که فقه می‌کند، نه تاریخ و بدتر از آن تاریخ قصه‌ای و داستانی.

تاریخ اسلام سابقه مسأله را نشان می دهد اما علیه کسی حکم نمی‌کند

شما کسی را به شمر و یزید تشبیه می کنید، آیا او نمی تواند شما را به آن تشبیه کند؟ اگر چنین کرد، چه محکمه ای وجود دارد که تکلیف این دو تطبیق را جدا کند. خوب، البته اگر یک طرف ظاهر الفساد باشد و شارب خمر، آدم کش و سگ باز و غیره، باز شاید کسی بتواند تطبیقی بکند، اما اگر هر دو رفتارشان مثل هم بود چطور؟. به صرف این که کسی بالا ایستاده یا پایین که مشکل این قبیل استنادها و تطبیق ها حل نمی‌شود. این که کسی از یک دولتی جدا شود، به صرف جدا شدن که خارجی نمی شود. خوب ائمه (ع) ما هم از حکومت اموی و عباسی جدا شدند و متهم به نفاق افکن و اختلاف انداز شدند. همین صبح عاشورا را ملاحظه کنید، این اتهام را می زنند. این که اهمیت ندارد، مهم این است که رفتار امام حسین (ع) و رفتار ابن زیاد، کدام یک با مبانی حقوقی اسلام سازگار است. حالا اگر عکس آن باشد، فرض کنید امیر المؤمنین حاکم باشد، طلحه و زبیر علیه او شورش کنند، آنجا هم باز معیارهای حقوقی حرف اول را می زند، نه این که کسی تحت تأثیر ادعای آنها که امام را قاتل عثمان اعلام می کردند، آنان را انقلابی بداند و حکومت را محکوم کند. مهم رفتار آدم ها از یک طرف، و معیارهای فقهی و حقوقی بر اساس ضوابط اصولی از طرف دیگر است.

یک نکته دیگری که باید توجه کنیم این است که منابع تاریخی ما در این حد دقیق نیست که بتوان به همه حرفهای زده شده استناد کرد. اولا بسیاری از اینها را مخالفان ما نوشته‌اند. ثانیا اصلا در تاریخ دقتی که در اسناد روایات فقهی بوده وجود نداشته است. شما یک صفحه از تاریخ طبری را که ملاحظه کنید می بینید چند خبر متناقض در آن آمده است. نمی‌خواهم بگویم راهی برای رسیدن به واقع اصلا وجود ندارد، اما در غالب موارد نمی‌توان دقیق درست را از نادرست فهمید.

الان زمان، زمان امام حسین (ع) است؟

الان گاهی گفته می شود که ما در زمان امام حسین (ع) هستیم. خوب، ما در زمان شاه که در زمان امام حسین بودیم، حالا هم در زمان امام حسین هستیم؟ سخنرانی خطیب جمعه مشهد در روز جمعه 16 بهمن 88 تماما اثبات این نکته بود که زمانه ما، همان زمانه امام حسین است. گاهی گفته می شود که ما در زمان امام حسن (ع) هستیم و امام حسن صلح کرد، شما هم بیایید با همدیگر صلح کنید!. یا در زمان امام صادق (ع)  هستیم، ملحدین فکری زیاد شده اند، باید مثلا کار فکری بکنیم. این نوع استناد کردنها چه چیزی را ثابت می‌کند؟ چه تکلیفی را مشخص می‌کند. آیا رویه حاکم بر فقه ما در استناد و استدلال همین طور بوده است؟ آیا این ادبیات سابقه داشته است؟ به نظر می‌رسد، آنچه مهم است معیارهای کلی است که شرعیت آن نزد فقها با همه احتیاطهای لازمی که دارند، درست باشد. جالب است که تا یک زمانی، هر دوره را به دوره های صدر اسلام تشبیه می کردند حالا طوری تاریخ محکم و مستدل شده که زمان امروز ما را به اول انقلاب تشبیه کرده از آن حکم صادر کرده دیگران را محکوم و مطرود می کنند. فلانی مثل بنی صدر است پس محکوم است، فلانی مثل منافقین عمل می کند. بدین ترتیب یک ذهنیت سنگینی را روی این سخن به مردم عرضه می کنند. بلندگو در دست هر کس باشد، مخالفش را ابن ملجم یا شمر و زید یا طلحه و زبیر و غیره و غیره می‌داند و با اصرار و ابرام و برجسته کردن رگ گردن، گویی همه چیز ثابت و مستدل می شود.

هیچ حکم و قضاوت فقهی ـ حقوقی با تاریخ اثبات نمی‌شود

واقعیت این است که خیلی تاریخ‌زده شده‌ایم.

قوام تمدن اسلامی در گذشته‌ تاریخیش به فقه و حقوق است

استناد به تاریخ آینده تحت عنوان دولت مهدوی

حالا یک نکته تازه‌تر هم اتفاق افتاده است. تا حالا برخی با استناد به همین تواریخ حکومت علوی را مبنای کار قرار داده بودند. اخیرا حکومت و دولت مهدوی مطرح شده است. یعنی تاریخ آینده.

استنادهای تاریخی ما در حوزه عاشورا و امام حسین خیلی گسترده شده است

شاه طهماسب برای تأسیس نظام صفوی، فقیه می‌خواست نه فیلسوف و متکلم

ابوذر سوسیالیست، اسوه ما در اول انقلاب

منطق لازم را جهت استفاده از رویدادهای تاریخ اسلام در اختیار نداریم

استفاده های سیاسی از تاریخ اسلام نه لزوما با انگیزه دین شناسی

آیا ضعف فقه سبب روی آوردن عده ای به استفاده از تاریخ اسلام شد؟

امام با موافقت تغییر در قانون اساسی انسداد حقوقی را از نظام اسلامی برداشت

برداشت های افراطی و درست کردن فقه انقلابی اما بی پایه

علت اقبال به احادیث ملاحم و فتن و اخبار آینده

آخر صفوی هم احادیث ملاحم و فتن برای توجیه قدسیت حکومت خیلی اعتبار یافت

باید تمدن اسلامی را با فقه اسلامی ساخت.

از همه خواهش میکنم متن کامل را در اینجا مطالعه کنند.






برچسب ها : اسلام  ,

      

حضرت علی (ع) میفرماید.

مراقب افکارت باش که گفتارت می شود.

مراقب گفتارت باش که رفتارت می شود.

 مراقب رفتارت باش که عادت می شود.

 مراقب عادتت باش که شخصیتت می شود.

 مراقب شخصیتت باش که سرنوشتت می شود






برچسب ها : حرف هایی برای شنیدن  ,

      

طرحی برای صلح(2)
شهیدی که بر خاک می خفت
چنین در دلش گفت:
"اگر فتح این است
          که دشمن شکست،
چرا هم چنان دشمنی هست؟"


طرحی برای صلح(3)
شهیدی که بر خاک می خفت
سرانگشت در خون خون می زد و می نوشت
دو سه حرف بر سنگ:
"به امید پیروزی واقعی
نه در جنگ،
      که بر جنگ!"

دستور زبان عشق،قیصر امین پور






برچسب ها : شعرهایی برای خواندن  ,

      

بر علماى دین ضرورى است که به خود تکان بدهند و از خود طاغى نسازند تا نسخه دوم حکام شوند یا عظمت و افتخارات آنها و سیاست‌مداران را جاودانه کنند. چرا که بشر از این حکام و از این بزرگی‌ها و افتخارات‌شان خسته شده است ... بشر کسى را مى‏خواهد که به او مهر ورزد، قلبش را لمس کند، عرقش را خشک کند و با او زندگى کند. اگر براى خودمان، یعنى علماى دین، محیط‌هایى مثل محیط‌هاى اهل دنیا ساختیم، آخرین امیدِ آینده را نابود کرده‏ایم؛ یعنی آخرین امیدِ باقى‏مانده از زندگى ملت‌ها را...<\/h2>

ادیان در خدمت انسان، ص ?? (به انتخاب روایت صدر)

به نقل از وبلاگ جام حکمت(از سخنان امام موسی صدر)

 


پ.ن:مدتهاست قصد تشکر از خاطره ی عزیزم رو دارم.ولی متاسفانه توفیق دست نمیداد.فرصت رو غنیمت میشمارم و از محبت بی دریغ دل دریاییش قدردانی میکنم.که اگه لطف او نبود این سرزمین بی آب و علف هم نبود.

 






برچسب ها : حرف هایی برای شنیدن  , اسلام قرآنی آن گونه که سید موسی صدر می فهمد  ,

      

واپسین روزهای ماه صفر است.شاید خالی از لطف نباشد مرور دلایل ایجاد واقعه ی عاشورا از زبان سید موسی

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیک یا ابا عبدالله و علی الارواح التی حلّت بفنائک، علیک منی سلام الله ابداً ما بقیت و بقی اللیل و النهار، و لا جعله الله آخر العهد منی لزیارتکم، السلام علی الحسین و علی علیّ بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین.

رسول خدا(ص) فرموده است: «إن الحسین مصباح الهدی و سفینة النجاة؛ حسین چراغ هدایت و کشتی نجات است.» کشتی نجات است، چون از اهل بیتی است که یکی از دو ثقلی است که پیامبر(ص) برای امت خود باقی گذاشته و فرموده است: «مثل اهل بیتی مثل سفینة نوح، من رکبها نجا و من تخلّف عنها غرق؛ مَثَل اهل بیت من مانند کشتی نوح است؛ هر که سوار آن شود نجات می‏یابد و هر که از آن بازماند غرق می‏ شود.» ولی در این میان امام حسین یک ویژگی خاص دارد. پیامبر راه هدایت را به راهی تاریک تشبیه می‏کند که نیاز به چراغ و نور دارد و آن چراع و نور، امام حسین است.

معنای این سخن روشن است، ... سعی می‏کنم از این فرصت برای تطبیق این سخن بر زندگی عادی ما استفاده کنم. برای آنکه بفهمیم چگونه حسین چراغ هدایت و عامل روشنایی راه است، مقدمه کوتاهی می‏گویم.

انسان طبیعتاً در عملکرد خود هر چه بیشتر پیش برود، بیشتر به آن خو می‏گیرد و آن عملکرد در او نهادینه می‏شود. وقتی انسان یک کار نیک یا زشت را برای نخستین بار انجام می‏دهد، چون هنوز به آن عادت نکرده و برخلاف عادت پیشین اوست، برای او سنگین و دشوار است، ولی همان کار در مرتبه دوم آسان‌تر و در مرتبه سوم آسان‌تر از قبل می‏شود و به همین ترتیب انسان به کار نیک یا زشت عادت می‏کند و آن کار جزئی از زندگی انسان می‏شود؛ به گونه‏ای که ترک آن برای او دشوار می‏شود...

این مثال ساده و روشن، تصویری از چگونگی زندگی عادی ما ارائه می‏دهد. انسان هنگام انجام هر عملی ـ خیر یا شر ـ وقتی برای نخستین بار آن را انجام می‏دهد، آن را سخت و دشوار می‏بیند، ولی به تدریج برای او آسان می‏شود و جزئی از زندگی و عادات او می‏گردد.

بسیاری از ما وقتی برای اولین بار سیگار می‏کشیم برایمان دشوار و ناخوشایند است و احساس تلخی می‏کنیم، ولی کم کم این موجود زیانبار و خطرناک جزئی جدایی نا‏پذیر از زندگی و عادت‏مان می‏شود. عادت کردن، امری طبیعی و ملموس در زندگی انسان است. یک مثال هندسی بزنم. وقتی فردی در یک خط مستقیم راه می‏رود، اگر اندکی حتی به اندازه یک قدم از این مسیر منحرف شود، مسلماً از مسیر خود منحرف می‏شود. در ابتدا تنها چند گام از راه راست دور می‏شود، ولی هر چه در مسیر منحرف جلوتر رود بیشتر از راه راست دور می‏شود.

در ابتدای انحراف از مسیر، چند گام از راه راست دور می‏شود؟ فرض کنیم پس از یک ساعت یک کیلومتر، چهار کیلومتر، پنج کیلومتر یا بیست کیلومتر دور می‏شود، ولی اگر در مسیر نادرست ده ساعت یا یک روز راه برود مسافت بسیار زیادی از راه اصل منحرف می‏شود و در این صورت بازگشت او به راه درست بسیار دشوار خواهد بود.

این طبیعت در زندگی ماست و همه ما آن را درک کرده‏ایم. اینجاست که نقش هدایتگران، واعظان و اندرزدهندگان آشکار می‏شود. شاید بسیاری از ما وقتی برخی کارها و گناهان را مرتکب می‏شویم یا حق کوچکی را نادیده می‏گیریم، یا آن را انکار می‏کنیم، خود را گناهکار نمی‏بینیم. چرا؟ چون با خود می‏گوییم گناه من چیست؟ من تنها یک گناه کوچک انجام دادم، انسانی را از حق اندکی مثلاً به اندازه یک لیره محروم کردم، به فلان انسان با توهین یا ناسزای کوچکی ستم کردم. ولی وقتی این کارها تکرار شود و انسان به انجام آنها عادت کند، بسیار خطرناک می‏شود.

امروز من حق کوچکی را نادیده می‏گیرم، مثلاً به فردی یک لیره بدهکارم ولی آن را انکار می‏کنم، یا چند متر مربع از زمین‌های شخصی در زمین من است و من آن را انکار می‏کنم و می‏گویم این‌ها ساده و ناچیز است، ولی همین اشتباهات ساده و همین انحرافات جزئی پس از مدتی زمینه را برای انجام ستمی بزرگ‏تر فراهم می‏کند... من بار اول ده متر از زمین دیگری را غصب می‏کنم، بار دوم پانزده متر، بار سوم یک دونم(مقیاس مساحت) و همین طور ستم و عادت خود را بیشتر می‏کنم.

وقتی من مرتکب گناهی می‏شوم، به پیامدهای آن توجه ندارم و نمی‏بینم به کجا می‏انجامد، ولی راهنمای دانا و چراغ هدایت می‏تواند این پیامدها را ببیند و می‏داند انحرافی که امروز با یک گام یا ده متر یا یک ... آغاز می‏شود فردا به صدها و هزاران متر می‏انجامد. اینجاست که نقش رهبر و پیشوا و راهنما و چراغ هدایت آشکار می‏شود.

ظلم و جرم و اشتباه نسبت به دیگران همیشه نسبت به دیگران همیشه با انجام یک عمل تحقق نمی‏یابد. تنها به این نیست که مال کسی را به زور بگیرم، مال دیگران را به ناحق بخورم، کسی را طرد کنم، به کسی توهین کنم یا شهادت ناحق بدهم. ستم کردن تنها به این نیست که چیزی را به کسی که شایسته آن نیست بدهیم، بلکه ستم کردن با سکوت در برابر پایمال شدن حق هم محقق می‏شود و همان گونه که شنیده‏اید: «کسی که از حق چشم‏پوشی کند و در برابر آن ساکت بماند، شیطانی لال است.»

کسی که در برابر ستمگر ساکت می‏ماند و به او اجازه جولان می‏دهد، در حقیقت به نوعی ظلم را تأیید و با آن سازش می‏کند و مظلوم را خوار می‏سازد. این دو نوع ستم کردن: ایجابی و سلبی در حیات ملت‌ها وجود دارند، هر چند آشکارا به چشم نیایند، ولی حوادثی هستند که این حقیقت را آشکار می‏کنند.

به حادثه کربلا و قیام امام حسین(ع) ـ این چراغ هدایت ـ برگردیم تا ببینیم چگونه امام حسین راه را روشن کرد تا مردم خودشان حقیقت را دریابند.

می‏دانید که امام حسین و فرزندان و برادران و یاران ایشان به شهادت رسیدند و اهل بیت امام به اسارت رفتند. در کربلا زشت‏ترین جنایت و بزرگ‏ترین خیانت رخ داد و شدید‏ترین ستمی که یک ستمگر می‏تواند انجام دهد، روا رفت. ستمی که در کربلا روا رفت با هیچ ستمی قابل مقایسه نیست ولی جای این سؤال هست که چه کسی این مشکل را پدید آورد؟ چه کسی ستم کرد؟

در این حادثه یک نفر فرمان داد که یزید بود، یک نفر امیر بود، یعنی «ابن زیاد» یکی لشکر را فرماندهی کرد و به کربلا آورد که عمر بن سعد بود، گروهی این فرمان را اجرا کردند و تیراندازی کردند و سنگ انداختند و مستقیماً در کشتن امام حسین علیه السلام دخالت کردند که «شمر» و یاران او سپاه حاضر در کربلا بود.

سؤال این است: اگر در میدان جنگ تنها ابن زیاد و یزید و عمربن سعد بودند، آیا امام حسین به آن شکل دردناک به شهادت می‏رسید؟ اگر سپاه دشمن بیست یا پنجاه نفر بودند، آیا می‏توانستند چنین جنایتی را مرتکب شوند؟ یقیناً نه.

پس چگونه توانستند چنین جنایتی انجام دهند؟ به فرمانِ آمران و اقدام عاملان و تأییدِ حامیان و سکوتِ خاموشان.

یعنی می‏توانیم بگوییم آن امت همگی با قول و فعل و سکوت و خوشنودی و سکوت و فرمانبری خود بر کشتن امام حسین علیه السلام اجماع کردند. همگی در پدید آمدن واقعه کربلا اتفاق نظر داشتند، جز اندکی از آنان.

این حقیقت چه زمانی برای مردم آشکار شد؟ پس از رخ دادن آن واقعه.

در آن زمان کوفه از بزرگ‌ترین پایتخت‏های جهان اسلام بود. جمعیت کوفه چند نفر بود؟ صدها هزار نفر. هر یک از آنان باید با خود فکر می‏کرد که اگر او ساکت نمی‏ماند و به یاری حسین(ع) می‏شتافت، حسین(ع) کشته نمی‏شد؛ زیرا یک مجموعه، مرکب از افراد است و همان گونه که در یک شب سی‏ نفر به سپاه امام حسین علیه السلام پیوستند، اگر هزار نفر، چهار هزار نفر، پنج هزار نفر جمع می‏شدند و به امام حسین علیه السلام می‏پیوستند، این فاجعه پیش نمی‏آمد.

بنابراین خون امام حسین علیه السلام در واقع بلندگویی بود که در برابر مردم قرار داده شد و آنان را به مسئولیت و نتیجه کارهایشان آگاه کرد، که امروز شما سکوت می‏کنید یا درهمی می‏گیرید، یا در خانه می‏نشینید یا فرزند خود را از ترس کشته شدن از خیابان به خانه بازمی‏گردانید، ولی پیامد این کارها چیست؟

پیامد این کارها در نهایت کشته شدن امام حسین علیه السلام است. امام حسین علیه السلام کشته شد، ولی کشته شدن او به یکباره و ناگهانی اتفاق نیفتاد، بلکه نتیجه سلسله حوادثی بود که پس از رسول خدا و با روی کار آمدن معاویه آغاز گردید، و به شهادت حسین بن علی علیهما السلام انجامید. انحرافی که ابتدا پدید آمد و جزئی بود: سکوت یا ترس یا گرفتن دینار و درهم، گرفتن ده یا پانزده لیره یا چند متر زمین! جنایت این گونه آغاز شد و کم‏کم سرعت گرفت و بزرگ شد و تا به آنجا رسید که به کشته شدن پسر دختر رسول خدا، آن هم به شکلی فجیع و دردناک انجامید و هیچ کس دم برنیاورد! همه ساکت بودند.

بنابراین حسین علیه السلام از حقیقت پرده برداشت. یعنی به مردم گفت: ای کسی که به اندازه سر سوزنی به مردم ستم می‏کنی! تو در مسیری حرکت می‏کنی که در نهایت به ستم کردن به زندگی و آبرو و دین همه مردم می‏انجامد. ای کسی که یک قدم از مسیر حق منحرف شده‏ای! به جایی خواهی رسید که به کشتن پسر دختر پیامبر راضی خواهی شد و یا در آن شرکت خواهی کرد. ای کسی که به آنچه دربرابر تو رخ می‏دهد، بی‏ اعتنایی و نسبت به حقی که در برابر تو پایمال می‏شود ساکت می‏مانی! در آینده به آبرو و جان مردم تجاوز می‏شود و ریختن خون دیگران جایز شمرده می‏شود و تو یا به آن خوشنودی یا در آن نقش داری یا در برابر آن ساکت می‏مانی. هیچ تفاوتی میان آنها وجود ندارد و هیچ راه میانه‏ای در کار نیست. یا باید در راه هدایت حرکت کنی یا در راه‏های گمراهی و چه بسیارند راه‏های گمراهی.

کسی که در مجلس امام حسین شرکت می‏کند در یک لحظه فکر کند ـ و بسیاری از ما با خود فکر کرده‏ایم ـ که کاش ما با امام حسین بودیم تا به رستگاری عظیم می‏رسیدیم. بسیاری از ما می‏گوییم اگر ما در کربلا بودیم، بی‏گمان حسین را یاری می‏کردیم، آیا معنای حضور شما در این مراسم به این معنا نیست که اگر ما در کربلا بودیم حسین را یاری می‏کردیم؟ ولی بین خود و خدای خود اگر خواستید درباره کسانی که امام حسین علیه السلام را در کربلا کشتند داوری کنید، باید به شرایط عینی حاکم بر آن جماعت که آنان را به این وضع کشاند، توجه کنید.

گناه آن امت در کشتن امام حسین علیه السلام تنها در این نبود که برخی از آنان به کربلا رفتند و تیر انداختند و شمشیر زدند و سنگ پرتاب کردند و یا در کشتن امام مشارکت کردند. نه، تنها این افراد گناهکار و مسئول نبودند، بلکه مادری که در کوفه یا در مسیر کوفه تا کربلا وقتی فهمید حسین علیه السلام قیام کرده است، فرزند خود را به خانه برد تا در فتنه نیفتد، آن مادر باید بداند که فتنه خواهد رسید و او نیز در کشتن حسین علیه السلام است. باید برحذر باشیم!

این حقیقت هنوز روشن نیست. چگونه ممکن است امام حسین علیه السلام کشته شود؟ شما الآن به راحتی تمام می‏گویید: اگر در عصر امام حسین علیه السلام بودیم، از او دفاع می‏کردیم و نمی‏گذاشتیم او را بکشند. چرا مردم زمان امام حسین علیه السلام با خود چنین نگفتند؟ آیا بر آنان واجب نبود جلوی کشتن امام حسین علیه السلام را بگیرند؟

یاران اندک امام که پیش از ایشان به میدان جنگ رفتند همه می‏دانستند که کشته می‏شوند، بالاخره امام حسین علیه السلام در برابر دشمن تنها خواهد شد. همه این را می‏دانستند، ولی چرا برای رفتن به میدان از یکدیگر پیشی می‏گرفتند؟ به چه دلیل؟ اینها تنها یک آرزو داشتند که شهادت امام حسین علیه السلام پنج دقیقه عقب بیفتد. یعنی با تمام وجود و زندگی خود پنج دقیقه از زندگی امام حسین علیه السلام را نجات می‏دادند، چرا؟ چون فکر می‏کردند شاید کشته شدن آنها در آن دلهای سیاه و بی‏رحم تأثیر گذارد و برخی از آنان از گمراهی دست بردارند و حسین پیروز میدان شود! آنها این گونه فکر می‏کردند، و یا به گونه‏ای دیگر. در هر حال هر یک از آنان نقش خود را در این مسیر ایفا کرد.

وقتی ما به این صحنه، به این چراغ فروزانی که حسین در برابر امت خود در آن عصر و در همه عصرها برافروخت می‏نگریم، این حقیقت را درمی‏یابیم که حق چه کوچک باشد و چه بزرگ، حق است و ستم چه کم باشد و چه زیاد، ستم است. راه کج و منحرف از ابتدا تا انتها در انحراف است و همه در یک امتداد هستند. حق کوچک بزرگ می‏شود و گسترش می‏ِیابد و سیلی زدن به صورت یک یتیم به کشتن حسین علیه السلام می‏انجامد. گرفتن اندکی از مال حرام به آنجا می‏انجامد که ابن سعد برای گرفتن حکومت ری حاضر می‏شود حسین علیه السلام را بکشد. بی‏حرمتی به یک زن محترم با زبان یا نگاه به بی‏حرمتی به حریم اهل بیت و اسیر کردن زنان منجر می‏شود...

× بخشی از سخنان امام موسی صدر، به مناسبت سوم شعبان، ولادت امام حسین(ع). به نقل از کتاب: مسیره الامام موسی صدر، جلد 11 .مترجم: احمد ناظم

سکوت خاموشان






برچسب ها : اسلام قرآنی آن گونه که سید موسی صدر می فهمد  ,

      
   1   2   3      >