سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پیچک

صفحه اصلی |  پست الکترونیک
سرزمین بی آب و علف

این متن رو ششم مرداد سال قبل برای سایت یاران صدر نوشتم. امروز به مناسبت سالگشت وفات دکتر شریعتی دوباره میذارمش:

آری علی موحد بود برادر!

در سالروز ولادت امام علی (ع) و در سال 1349، امام موسی صدر، رهبر ایرانی شیعیان لبنان، که در سفری به ‏ایران آمده بود، در شهر کاشان، سخنرانی ایراد کرد که بعدها به “علی موحد بود و بس” مشهور شد. یک سال ‏بعد، و به هنگام برگزاری جشن های دو هزار و پانصد ساله (21 رمضان 1350) ، دکتر علی شریعتی، ‏سخنرانی آتشینی به نام “آری، این چنین بود، برادر”ایراد کرد. در جای جای این دو سخنرانی، پیوند مفهومی ‏عمیقی وجود دارد. اولی به وسیله روحانی ایرانی ای ایراد شده که به دلیل رسالتی که بر دوش خود احساس ‏می کرد، ایران را به مقصد لبنان و برای احیای هویت شیعی آن سرزمین، ترک کرد، و در ابتدای سخنرانی به ‏شباهت های مجالس مذهبی ایران و لبنان اشاره می کند. و دومی را ایرانی تحصیل کرده ای در فرانسه و در ‏غالب نامه ای به “برادر”ی از گروه بی شمار بردگان – که اهرام مصر و دیوار چین و همه دیوارها و بناها و ‏آثار ستم هزاران سال بر گرده و پشت اجدادشان بالا رفته است – ایراد کرده است‎.‎

در نگاه اول، شریعتی و صدر، هر دو مرزهای جغرافیایی و طبقاتی را شکستند و خود شریعتی می گوید: ” ‏راست است که … من از نژادیم و آن ها از نژادی . اما این ها تقسیم بندی های پلیدی است تا انسان ها را ‏قطعه قطعه کنند و خویشاوندان را بیگانه بنمایند و بیگانگان را خویشاوند‎ . “‎

و خطاب به برادر آرمیده در لا به لای سنگ هایش ادامه می دهد: ” بعد از رفتن تو، باز هم به دهات ما ‏ریختند و به بیگاریمان کشیدند. باز هم پشت و شانه هامان سنگها و ستونهای عظیم را حمل کردیم… برادر! ‏دیگربار در کام نا امیدی بودیم که امیدی به ماندنمان خواند. پیامبران بزرگ برخاستند، زرتشت بزرگ، مانی ‏بزرگ، کنفسیوس حکیم، لائوتسوی عمیق… اما برادر. این مبعوثین خدایان، از خانه بعثتشان فرود می آمدند و ‏بی هیچ اعتنائی بما و هیچ نام و یادی از ما ، راهی کاخ و قصری می شدند… یقین کردم که ما برای بردگی ‏به دنیا آمده ایم و جز این سرنوشتی نداریم، و سرنوشت مقدرمان باربری و ستم کشی و تازیانه خوردن و ‏تحقیر شدن و نجس تلقی شدن و بردگی است، و جز این دیگر هیچ. اما برادر. ناگهان خبر یافتم که مردی از ‏کوه فرود آمده است و در کنار معبدی فریاد زده است که: من از جانب خدا آمده ام … که خدا اراده کرده ‏است تا بر همه بردگان و بیچارگان زمین منت بگذارد و آنان را پیشوایان جهان و وارثان زمین قرار دهد… به ‏او ایمان آوردم… با او زیستم، تا پلکهایش در سنگینی مرگ خورشیدمان را پرده کشید. و برادر ! ناگهان دیدم ‏که دیگر بار معابد عظیم و پرشکوه بنام او سرکشید و شمشیرها بر رویشان آیات جهاد بسویمان آخته شد… ‏ناگهان دیدم برادر ! که شمشیرهایی که به سینه شان آیات جهاد حک شده بود. و معابدی که سرشار از سرود ‏و نیایش ” الله ” بود، و ماءذنه هایی که اذان توحید می گفت و چهره های مقدسی که به نام خلافت و بنام ‏امامت و ادامه سنت آن پیام آور دست اندرکار بودند و ما را به بردگی و قتل عام گرفته بودند، پیش از من ‏کسی دیگر را قربانی مظلوم این شمشیرها و محرابها کردند ” علی‎ ” !‎

برادر . علی خویشاوند آن مرد پیام آور بود و در محراب عبادت ” الله” کشته شد. خود پیش از من و خانواده ‏اش پیش از خانواده من و پیش از خانواده برده ها و ستمدیده های تاریخ، نابود شدند و خانه اش پیش از ‏خانه ما ، به نام سنت جهاد و زکوه غارت شد‎.‎

و قرآن پیش از آنکه وسیله ای شود برای چاپیدن من، باز نابودی من باز بیگاری و بردگی من،بر سر نیزه شد ‏و علی را شکست‎ .”‎

شریعتی می کوشد در ادامه ویژگی های اولین پیشوای شیعیان را شرح دهد، که با مفاهیم سخنرانی سید موسی ‏صدر، گره می خورد. آن جا که امام صدر می گوید:” درباره امیرالمؤمنین‏ع ما مى ‏خوانیم که کریم است، ‏شجاع است، رئوف است، رحیم است. مى ‏خوانیم که على‏ع نسبت به یتیم آن گونه است، نسبت به دین ‏آن‏چنان غیور است. همه صفاتى که درباره امیرالمؤمنین مى‏ خوانیم، فکر مى ‏کنیم که على‏ع عبارت است از ‏دهها حاتم طایى و سحبان و رستم و معدى کرب. اگر دهها تن از این قهرمانان تاریخ را بجوشانیم و یک ‏وجود تازه به وجود بیاوریم، این مى ‏شود على… در حالى که بنده خیال مى ‏کنم مطلب چنین نیست. على ‏شجاع هست اما نه مثل رستم و عمرو بن معدى کرب. على کریم است اما نه مثل حاتم طایى. على فصیح ‏است اما نه مثل سحبان. على غیور است اما غیرتش مثل غیرتهاى ما نیست. على صفاتش منشأ دیگرى دارد… ‏على گاهى خیلى شجاع است، گاهى نیست. على گاهى خیلى کریم است، گاهى خیلى بخیل به نظر مى ‏آید. ‏على گاهى خیلى غیور است، گاهى خیلى صابر است. على گاهى خیلى متواضع است، گاهى هم متواضع ‏نیست‎.”‎

و شریعتی این گونه سخنرانی اش را ادامه می دهد که :” او برای اولین بار، زیبائی سخن را نه برای توجیه ‏محرومیت ما و برخورداری قدرتها، بلکه برای نجات و آگاهی ما ، به کار گرفت ، او بهتر از ” دموستنس ” ‏سخن می گوید . اما نه برای احقاق حق خویش. او بهتر از ” بوسوئه خطیب ” سخن می گوید، اما نه در ‏دربار لوئی ، بلکه پیشاپیش ستم دیدگان ، بر سر قدرتمندان است که فریاد می کشد . او شمشیرش را نه برای ‏دفاع از خود و خانواده و نژاد و ملت خود ، و نه برای دفاع از قدرتهای بزرگ بلکه بهتر از ” اسپارتاکوس ” ‏و صمیمی تر از او برای نجات ما در همه صحنه هاست که از نیام بیرون پرانده است‎ .‎

او بهتر از سقراط می اندیشد ، اما نه برای اثبات فضائل اخلاقی اشرافیتی که بردگان از آن محرومند، بلکه ‏برای اثبات ارزشهای انسانی یی که در ما بیشتر است. زیرا او وارث قارونها و فرعونها و موبدان نیست . او ‏خود ، نه محراب دارد و نه مسجد . او قربانی محراب است‎.‎

او مظهر عدالت و مظهر تفکر است ، اما نه در گوشه کتابخانه ها و مدرسه ها و آکادمیها، و نه در سلسله ‏علمای تر و تمیز در طاقچه نشسته که از شدت تفکرات عمیق ! از سرنوشت مردم و رنج خلق و گرسنگی ‏توده بی خبرند او ، در همان حال که در اوج آسمانها پرواز می کند ، ناله کودک یتیمی تمام اندامش را مشتعل ‏می کند‎ .‎

او ، در همان حال که در محراب عبادت ، رنج تن و نیش خنجر را فراموش می کند، به خاطر ظلمی که بر ‏یک زن یهودی رفته است، فریاد میزند که: اگر کسی از این ننگ بمیرد قابل سرزنش نیست… او بر خلاف ‏حکیمان دیگر، برخلاف نوابغ و اندیشمندان دیگر که اگر نابغه اند مرد کار نیستند، و اگر هر سه هستند، ‏مرد پارسائی و پاکدامنی نیستند، و اگر هر چهار هستند، مرد عشق و احساس و لطافت روح نیستند و اگر ‏همه هستند، خدا را نمی شناسد و خود را در ایمانشان گم نمی کنند و خودشان هستند، مردی است در همه ‏ابعاد انسانی، همچون یک کارگر، همچون من و تو کار می کند ، و با همان پنجه هایی که آن سطرهای عظیم ‏خدایی را بر کاغذ می نویسد، در خاک فرو می برد ، چاه می کند قنات احداث می کند و در شوره زار آب ‏بر می آورد.درست یک کارگر، اما نه در خدمت این و آن و نه در خدمت خویش‎ . “‎

امام موسی صدر هم با ذکر مثال هایی، چنین نتیجه می گیرد که :” منشأ شجاعت، کرم و غیرت على، آن ‏ملکات نفسى نیست. پس چیست؟ چرا على این‏گونه است؟ چون على مؤمن است. پاسخْ همین یک کلمه ‏است. على شجاع است، چون مؤمن است. ایمان به خدا مصدر تمام صفات و کمالات على است، ایمان به ‏خدا و دیگر هیچ… ایمان به خدا. آقایان، چشم بپوشید از کسانى که نام مؤمن را بر خود گذاشته‏ اند. اگر کسى ‏مؤمن بود شجاع هم هست، دلیر هم هست، کریم هم هست، غیور هم هست، رئوف هم هست. اما در کجا؟ ‏آنجا که رضاى خدا باشد. اما اگر رضاى خدا نباشد، ترسوست، بخیل است. ایمان على، سرّ توازن صفاتش ‏است‎. “‎

و در ادامه ی تشریح معنای ایمان به خدا ، منظور از خدا را این گونه توضیح می دهد که «لَهُ الاَسماء الحُسنى ‏وَ الاَمثالُ العُلیا» است، عالم و عادل و رئوف و رحیم و جبار و متکبر و خالق و رازق است. و اعتقاد به چنین ‏خدایی، این باور را در پی دارد که :” خداى مقتدرى هست، که بر این جهان حکومت مى ‏کند، ظلم به کسى ‏نمى ‏کند، این جهان براساس عدل و حق قائم است، این دنیا پر از خیر و برکت و زیبایى است… این صفات ‏و کمالات در من که فردى از این دنیا هستم و جزئى از این جهان هستم، به طور طبیعى جلوه مى‏ کند. من ‏هم دیگر از کسى نمى ‏ترسم، براى چى؟ براى اینکه معتقدم لا مُؤَثِّرَ فى الوُجودِ اِلّا هُو. من معتقدم که مرگ من ‏به دست خداست؛ پس، از چه مى‏ ترسم؟ من معتقدم که عالم منظم است. چرا آدم بخیل است؟ از ترسِ فقر. ‏اگر من ایمانم به خدا بود، که او رزاق است، از فقر نمى‏ ترسم… و على‏ع از این نوع بود…اگر کسى ایمان به ‏خدا داشت، منشأ تمام این صفات، ایمانش است. به همین دلیل به ما گفته اند نماز بخوانیم…نماز مصاحبت با ‏خداست… این مصاحبت سبب مى ‏شود که صفات خدایى را کسب کنیم. آدم از مصاحبش، از معاشرش، ‏رنگ مى‏ گیرد… . پس على شجاع نیست، ترسو هم نیست، کریم نیست، بخیل هم نیست. پس على چیست؟ ‏على مؤمن است، على ایمان به خدا دارد. اما ایمانش زیاد است. آنجایى که خدا مى ‏گوید: اقبل، فَاقبل. آنجا ‏که مى ‏گوید بایست، مى ‏ایستد؛… تسلیم مطلق در مقابل ذات الهى. رضاى خدا منشأ تمام صفات على است. ‏حالا این على که ایمان کامل دارد،… افتخار به متابعت محمدص رسول خدا مى‏ کند. افتخار به پیروى دین ‏خدا مى ‏کند… متابعت پیامبر براى على این همه فضلیت آورده و او را در مقابل خدا تسلیم مطلق نموده ‏است… کسى که ایمان قوى داشته باشد، شبیه على‏ع مى ‏شود. این فضل على‏ع است و به همین دلیل محبت ‏على‏ع جزو دین شده است… اسلام دین خداست. ولى على ایمان کلى به خداست. اگر کسى دوستش نداشته ‏باشد خدا را دوست ندارد‎.”‎

در نهایت شریعتی و صدر، هر دو به این نتیجه می رسند که شیعیان از دنباله روی امام خود منحرف شده اند ‏و یا صادقانه پیروی نکرده اند. شریعتی ، علی را نیاز جامعه ای می داند که اکنون به نام فرقه ، به نام خون ، ‏به نام خاک و به نام خود او و مخالف او قطعه قطعه می شوند ، تا هر قطعه ای، لقمه ای راحت الحلقوم ‏دهانشان باشند. او از اربابان جدید و ناشناخته ای می گوید که اندیشه ما را برده کرده اند، دلمان را به بند ‏کشیده اند و اراده مان را تسلیم کرده ایم و ما را به عبودیتی آزادگونه پرورانده اند. و تمام عمر را علی را در ‏سه کلمه ی مکتب، وحدت و عدالت خلاصه می کند و می نالد که بیست و سه سال تلاش و جانبازی برای ‏ایجاد ایمان، بیست و پنج سال سکوت و تحمل برای حفظ وحدت مسلمانان و پنج سال کوشش و رنج برای ‏استقرار عدالت، نتیجه نداد اما برای همیشه، مذهب و پیشوایی را برای خودش و ما اعلام کرد‎. ‎

و صدر از مهجوریت عزت و شرافت و هدایت و نجاتی که باید برای شیعه ی علی باشد، صحبت می کند. و ‏با ذکر سه مصیبت برای علی، اولی را در شخص خودش – کسانی حق او را غصب کردند، او را اذیت کردند ‏کشتند او را. این مصیبت چند سال طول کشید؟ 30 سال 40 سال 50 سال – دومی را در اولادش – امت با ‏اولاد علی بد رفتار کردند، کشتند، فراری دادند، اسیر کردند، هر کار خواستند کردند اما این هم چند سال طول ‏کشید؟ این هم دویست سال طول کشید. بیشتر شد؟ نه، تمام شدند امامان.‏

مصیبت بزرگ علی در شیعیانش است. این هایی که ننگ ابدی برای آن سرور هستند. این هایی که یکی شان ‏کافی است که بگویند علی باطل بوده و هر چه می گفت، درست نبوده است. درست است که امروز ما ننگ ‏دامان علی باشیم؟ ‏

عقب افتاده ترین شهرها شهرهای شیعه باشد؟ ‏

نسبت بی سوادی در بین شیعیان از همه بیشتر باشد؟

معامله بازارها از همه جا بدتر باشد؟

راست کمتر باشد؟ صله رحم کمتر باشد؟

یتیم بیشتر باشد؟ فقیر بیشتر باشد؟

‏…… امروز جامعه ما در دنیا منعکس است. هرچه بکنیم، همه کس حس می کند. هر روشی داشته باشیم ‏مشخص است. به نام علی تمام می شود. ما شیعه علی هستیم. نباید دشمن او باشیم و امیدوارم که نباشیم.‏

مطالب مرتبط:

معرفی کتاب انسان آسمان، مجموعه گفتارهای امام موسی صدر درباره امیرالمومنین

امیر مومنان در کلام امام موسی صدر در چند برش کوتاه

بخشی از سخنرانی علی موحد بود و بس 






برچسب ها : امام موسی صدر  , یاران صدر  , اسلام  ,

      

نظام اسلامی با فقه می ماند نه با تاریخ

متنی بسیار زیبا و مرتبط با دغدغه های کنونی من ،به روایت آقای رسول جعفریان

در این متن میخوانیم:

 

در دهه‌های اخیر رویکرد تازه اما نادرست به تاریخ اسلام پدید آمد

البته ریشه‌های این نگاه به پیش از انقلاب برمی‌گردد و تقریبا در این مورد به خصوص، می توانیم تا مشروطه عقب رفت. شرایط ما جوری شد که حس کردیم تاریخ اسلام که تاریخ مقدسی است برای ما، در زندگی‌مان خیلی نقش دارد، درست به دلیل مسلمانی. با این دید تاریخ اسلام برایمان اهمیت پیدا کرد و شروع به استفاده افراطی از آن کردیم در حالی که یلی هم محققانه در آن کار نکرده بودیم و منابعش هم کمتر از ما شیعیان بود. این توجه دلایل حاشیه‌ای دیگری هم داشت و دارد. مثلا وقتی با یک حکومت مخالف مثل پهلوی بودیم این حکومت می‌شد دولت شمر و یزید، آن وقت به لحاظ سیاسی شروع کردیم به نگارش کتاب در این زمینه. وقتی آدم بدی می‌دیدیم می‌گفتیم این ابن ملجم است. به پولدار می‌گفتیم عثمان، به اشرافی می‌گفتیم عبدالرحمان بن عوف. ما در این مدت ذهنیتِ تاریخ اسلامی عجیب و غریبی پیدا کردیم.

چرا در حوزه علمیه به تاریخ اسلام بی توجهی می شد؟

آنچه در حوزه اهمیت داشته و دارد فقه است. تصوف و فلسفه هم در درجه دوم از اهمیت است. اما درس تاریخ اسلام اینقدر اهمیت نداشته است. البته نه به این اعتبار که خیلی ساده است. بیشتر به این اعتبار که علما و فقها به تاریخ به عنوان یک وسیله معرفتی آن هم در این حد باور نداشتند. علما هیچ وقت، متون تاریخی را یکی به دلیل ضعف منابع و دوم به خاطر برخی از استدلالهای اصولی جدی نگرفتند. این که ما در این زمینه، یعنی استناد به تاریخ اسلام برای بسیاری از مسائل دچار یک انحراف شده‌ایم باید مورد توجه قرار گیرد و روی آن تأمل شود. من الان طرح مسأله می کنم. در این مدت، ما ذهنیت دینی خودمان را که باید اصولش را با عقل و عقاید پر کنیم و فروعش را با فقه و شریعت، همه این‌ها را با نمونه‌های تاریخی پر کرده‌ایم. وقتی می‌خواهیم آدم خوب و متفکر مثال بزنیم به جای این که روی ملاکها و شاخص‌ها تکیه کنیم، صرفا سراغ تاریخ و نمونه‌های تاریخی می‌رویم که البته در ظاهر دلچسب هم هست، اما معیار حقوقی درست و درمانی از آن به دست نمی‌آید. به علاوه، که اشخاص تاریخی، مورد توافق همه نیستند و گاه راجع به آنان اختلاف نظر وجود دارد.

روشن است که ما دانش مربوط به سیره نبوی یا سیره علوی را از قدیم داشتیم، اما مقصود من، استفاده از آن در حد افراطی و به عبارت روشن‌تر جانشین کردن آن با فقه و معیارهای حقوقی در القای نوعی بینش و قضاوت در باره افکار و اشخاص و جریانهاست.

فقها به تاریخ برای استدلال فقهی اعتمادی نداشتند

اگر ما بگوییم که فقها از این منبع عظیم تاریخی، از سیره نبوی گرفته تا سیره ائمه برای استنباط فقهی غافل بوده‌اند، باید یک خط بطلان روی این فقه موجود بکشیم. کاری که الان کرده‌ایم درست همین است که آن خط را با رفتارمان در باره تاریخ اسلامی و تحلیل کردن رخدادها و صدور احکام بر اساس آن شواهد تاریخی، روی فقه کشیده‌ایم و فقه و حقوق را آخر کار گذاشته‌ایم.

تاریخ به جای فقه نشسته است

به نظر من در جامعه و جمع انقلابی ما، به دنبال رویه‌ای که داشتیم، اوضاع جوری پیش رفت که غالب سیاستمدارهای ما ذهنشان تاریخ اسلامی بر اساس تصویری که اسمش برداشت تاریخی بود، شد. یعنی رفتار دینی را با نمونه‌های تاریخی سنجش می‌کنند. در باره مقایسه میان ابن ملجم با برخی از اشخاص داخله، تحلیل‌هایی که شماری از اشخاص دارند، شگفت انگیز است.

ما اولا تاریخ را تبدیل به قصه خوانی کردیم، بعد هم آن را مبنای زندگی سیاسی و احکام صادره خود قرار دادیم. برای ما، بیش از آن که معیارهای فقهی اهمیت داشته باشد، برداشتهایمان از مالک و ابوذر و سلمان اهمیت داشت. برداشت‌هایی که پشتوانه آنها، نقلهای تاریخی است که بسیار محل تردید است و فقها یا به دلیل به اعتمادی به آن نقلها، یا عدم انطباق استفاده از آنها با قواعد اصولی به سراغش نرفته‌اند.

چرا قرآن توجه به مطالعه تاریخ داده است؟

این که ما اراده کرده‌ایم برای شرعی نشان دادن کارها به نقلهای تاریخی استناد کنیم، یک ضرر مهمش آن است که به ازای آن، فقه را از دایره عمل بیرون کرده‌ایم. فقه اهل احتیاط و دقت است، اما سپردن این کارها به دست منبرهای و قصه خوانها و روضه خوانها، سبب می‌شود تا فقه عقب نشینی کند. وقتی فقه عقب نشینی کرد، جامعه از داشتن یک نظام استوار بی بهره می‌ماند، از داشتن یک علم حقوق ثابت و استوار که می‌تواند حافظ منافع مردم باشد و ثبات را برای جامعه به ارمغان بیاورد، محروم باشد. معنای این حرف این نیست که در فقه و حقوق سخت گیری نیست که هست. بلکه معنایش این است که ضابطه‌مند باشد. این کاری است که فقه می‌کند، نه تاریخ و بدتر از آن تاریخ قصه‌ای و داستانی.

تاریخ اسلام سابقه مسأله را نشان می دهد اما علیه کسی حکم نمی‌کند

شما کسی را به شمر و یزید تشبیه می کنید، آیا او نمی تواند شما را به آن تشبیه کند؟ اگر چنین کرد، چه محکمه ای وجود دارد که تکلیف این دو تطبیق را جدا کند. خوب، البته اگر یک طرف ظاهر الفساد باشد و شارب خمر، آدم کش و سگ باز و غیره، باز شاید کسی بتواند تطبیقی بکند، اما اگر هر دو رفتارشان مثل هم بود چطور؟. به صرف این که کسی بالا ایستاده یا پایین که مشکل این قبیل استنادها و تطبیق ها حل نمی‌شود. این که کسی از یک دولتی جدا شود، به صرف جدا شدن که خارجی نمی شود. خوب ائمه (ع) ما هم از حکومت اموی و عباسی جدا شدند و متهم به نفاق افکن و اختلاف انداز شدند. همین صبح عاشورا را ملاحظه کنید، این اتهام را می زنند. این که اهمیت ندارد، مهم این است که رفتار امام حسین (ع) و رفتار ابن زیاد، کدام یک با مبانی حقوقی اسلام سازگار است. حالا اگر عکس آن باشد، فرض کنید امیر المؤمنین حاکم باشد، طلحه و زبیر علیه او شورش کنند، آنجا هم باز معیارهای حقوقی حرف اول را می زند، نه این که کسی تحت تأثیر ادعای آنها که امام را قاتل عثمان اعلام می کردند، آنان را انقلابی بداند و حکومت را محکوم کند. مهم رفتار آدم ها از یک طرف، و معیارهای فقهی و حقوقی بر اساس ضوابط اصولی از طرف دیگر است.

یک نکته دیگری که باید توجه کنیم این است که منابع تاریخی ما در این حد دقیق نیست که بتوان به همه حرفهای زده شده استناد کرد. اولا بسیاری از اینها را مخالفان ما نوشته‌اند. ثانیا اصلا در تاریخ دقتی که در اسناد روایات فقهی بوده وجود نداشته است. شما یک صفحه از تاریخ طبری را که ملاحظه کنید می بینید چند خبر متناقض در آن آمده است. نمی‌خواهم بگویم راهی برای رسیدن به واقع اصلا وجود ندارد، اما در غالب موارد نمی‌توان دقیق درست را از نادرست فهمید.

الان زمان، زمان امام حسین (ع) است؟

الان گاهی گفته می شود که ما در زمان امام حسین (ع) هستیم. خوب، ما در زمان شاه که در زمان امام حسین بودیم، حالا هم در زمان امام حسین هستیم؟ سخنرانی خطیب جمعه مشهد در روز جمعه 16 بهمن 88 تماما اثبات این نکته بود که زمانه ما، همان زمانه امام حسین است. گاهی گفته می شود که ما در زمان امام حسن (ع) هستیم و امام حسن صلح کرد، شما هم بیایید با همدیگر صلح کنید!. یا در زمان امام صادق (ع)  هستیم، ملحدین فکری زیاد شده اند، باید مثلا کار فکری بکنیم. این نوع استناد کردنها چه چیزی را ثابت می‌کند؟ چه تکلیفی را مشخص می‌کند. آیا رویه حاکم بر فقه ما در استناد و استدلال همین طور بوده است؟ آیا این ادبیات سابقه داشته است؟ به نظر می‌رسد، آنچه مهم است معیارهای کلی است که شرعیت آن نزد فقها با همه احتیاطهای لازمی که دارند، درست باشد. جالب است که تا یک زمانی، هر دوره را به دوره های صدر اسلام تشبیه می کردند حالا طوری تاریخ محکم و مستدل شده که زمان امروز ما را به اول انقلاب تشبیه کرده از آن حکم صادر کرده دیگران را محکوم و مطرود می کنند. فلانی مثل بنی صدر است پس محکوم است، فلانی مثل منافقین عمل می کند. بدین ترتیب یک ذهنیت سنگینی را روی این سخن به مردم عرضه می کنند. بلندگو در دست هر کس باشد، مخالفش را ابن ملجم یا شمر و زید یا طلحه و زبیر و غیره و غیره می‌داند و با اصرار و ابرام و برجسته کردن رگ گردن، گویی همه چیز ثابت و مستدل می شود.

هیچ حکم و قضاوت فقهی ـ حقوقی با تاریخ اثبات نمی‌شود

واقعیت این است که خیلی تاریخ‌زده شده‌ایم.

قوام تمدن اسلامی در گذشته‌ تاریخیش به فقه و حقوق است

استناد به تاریخ آینده تحت عنوان دولت مهدوی

حالا یک نکته تازه‌تر هم اتفاق افتاده است. تا حالا برخی با استناد به همین تواریخ حکومت علوی را مبنای کار قرار داده بودند. اخیرا حکومت و دولت مهدوی مطرح شده است. یعنی تاریخ آینده.

استنادهای تاریخی ما در حوزه عاشورا و امام حسین خیلی گسترده شده است

شاه طهماسب برای تأسیس نظام صفوی، فقیه می‌خواست نه فیلسوف و متکلم

ابوذر سوسیالیست، اسوه ما در اول انقلاب

منطق لازم را جهت استفاده از رویدادهای تاریخ اسلام در اختیار نداریم

استفاده های سیاسی از تاریخ اسلام نه لزوما با انگیزه دین شناسی

آیا ضعف فقه سبب روی آوردن عده ای به استفاده از تاریخ اسلام شد؟

امام با موافقت تغییر در قانون اساسی انسداد حقوقی را از نظام اسلامی برداشت

برداشت های افراطی و درست کردن فقه انقلابی اما بی پایه

علت اقبال به احادیث ملاحم و فتن و اخبار آینده

آخر صفوی هم احادیث ملاحم و فتن برای توجیه قدسیت حکومت خیلی اعتبار یافت

باید تمدن اسلامی را با فقه اسلامی ساخت.

از همه خواهش میکنم متن کامل را در اینجا مطالعه کنند.






برچسب ها : اسلام  ,