سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پیچک

صفحه اصلی |  پست الکترونیک
سرزمین بی آب و علف

اشاره

متنی که در زیر می خوانید، وصیتنامه ای از سردار رشید اسلام، شهید دکتر مصطفی چمران است که خطاب به امام موسی صدر نگاشته شده است. این وصیتنامه در 29 خرداد سال 1355 تنظیم گردید یعنی در سیاه ترین روزهای جنگ داخلی لبنان، که از یکسو نیروهای فلسطینی و احزاب چپ لبنان با سوریه درگیر شده بودند؛ و از سوی دیگر احزاب دست راستی و در رأس آنها فالانژیستها، با سوءاستفاده از غفلت جبهه ملی و اسلامی لبنان، مناطق آنان را مورد هجوم قرار داده بودند. در چنین روزهایی که از آنها به عنوان دومین دوره جنگ داخلی نام برده می شود، امام صدر به دکتر چمران مأموریت داد تا برای سازماندهی مقاومت شیعیان، راهی شهرک نبعه گردد. و این وصیتنامه قبل از عزیمت تنظیم گردید.
متن وصیتنامه:

وصیت می کنم …

وصیت می کنم به کسی که او را بیش از حد دوست می دارم! به معبودم ! به معشوقم ! به امام موسی صدر! کسی که او را مظهر علی می دانم! او را وارث حسین می خوانم! کسی که رمز طایفه شیعه، و افتخار آن، و نماینده هزار و چهار صد سال درد، غم، حرمان، مبارزه، سرسختی، حق طلبی و بالأخره شهادت است! آری به امام موسی وصیت می کنم …
برای مرگ آماده شده ام و این امری است طبیعی که مدتهاست با آن آشنا شده ام. ولی برای اولین بار وصیت میکنم. خوشحالم که در چنین راهی به شهادت می رسم. خوشحالم که از عالم و ما فیها بریده ام. همه چیز را ترک گفته ام. علایق را زیر پا گذاشته ام. قید و بندها را پاره کرده ام. دنیا و ما فیها را سه طلاقه گفته ام و با آغوش باز به استقبال شهادت میروم.
از اینکه به لبنان آمدم و پنج یا شش سال با مشکلاتی سخت دست به گریبان بوده ام، متأسف نیستم. از اینکه آمریکا را ترک گفتم، از اینکه دنیای لذات و راحت طلبی را پشت سر گذاشتم، از اینکه دنیای علم را فراموش کردم، از اینکه از همه زیبائیها و خاطره زن عزیز و فرزندان دلبندم گذشته ام، متأسف نیستم …
از آن دنیای مادی و راحت طلبی گذشتم و به دنیای درد، محرومیت، رنج، شکست، اتهام، فقر و تنهایی قدم گذاشتم. با محرومیت همنشین شدم. با دردمندان و شکسته دلان هم آواز گشتم.
از دنیای سرمایه داران و ستمگران گذشتم و به عالم محرومین و مظلومین وارد شدم. با تمام این احوال متأسف نیستم …
تو ای محبوب من، دنیایی جدید به من گشودی که خدای بزرگ مرا بهتر و بیشتر آزمایش کند. تو به من مجال دادی تا پروانه شوم، تا بسوزم، تا نور برسانم، تا عشق بورزم، تا قدرتهای بی نظیر انسانی خود را به ظهور برسانم، از شرق به غرب و از شمال تا جنوب لبنان را زیر پا بگذارم و ارزشهای الهی را به همگان عرضه کنم، تا راهی جدید و قوی و الهی بنمایانم، تا مظهر باشم، تا عشق شوم، تا نور گردم، از وجود خود جدا شوم و در اجتماع حل گردم، تا دیگر خود را نبینم و خود را نخواهم، جز محبوب کسی را نبینم، جز عشق و فداکاری طریقی نگزینم، تا با مرگ آشنا و دوست گردم و از تمام قید و بندهی مادی آزاد شوم…

تو ای محبوب من رمز طایفه ای، و درد و رنج هزار و چهار صد ساله را به دوش می کشی، اتهام و تهمت و هجوم و نفرین و ناسزای هزار و چهار صد سال را همچنان تحمل می کنی، کینه های گذشته و دشمنی های تاریخی و حقد و حسدهای جهان سوز را بر جان می پذیری، تو فداکاری می کنی، تو از همه چیز خود می گذری، تو حیات و هستی خود را فدای هدف و اجتماع انسانها می کنی، و دشمنانت در عوض دشنام می دهند و خیانت می کنند، به تو تهمتهای دروغ می زنند و مردم جاهل را بر تو می شورانند، و تو ای امام لحظه ای از حق منحرف نمی شوی و عمل به مثل انجام نمی دهی و همچون کوه در مقابل طوفان حوادث آرام و مطمئن به سوی حقیقت و کمال و قدم بر می داری، از این نظر تو نماینده علی (ع) و وارث حسینی… و من افتخار می کنم که در رکابت مبارزه می کنم و در راه پر افتخارت شربت شهادت می نوشم…
ای محبوب من، آخر تو مرا نشناختی!

زیرا حجب و حیا مانع آن بود که من خود را به تو بنمایانم، یا از عشق سخن برانم یا از سوز درونی خود بازگو کنم…
اما من، منی که وصیت می کنم، منی که تو را دوست می دارم… آدم ساده ای نیستم! من خدای عشق و پرستشم، من نماینده حق و مظهر فداکاری و گذشت و تواضع و فعالیت و مبارزه ام، آتشفشان درون من کافیست که هر دنیایی را بسوزاند، آتش عشق من به حدی است که قادر است هر دل سنگی را آب کند، فداکاری من به اندازه ای است که کمتر کسی در زندگی به آن درجه رسیده است …
به سه خصلت ممتاز شده ام:

1،عشق که از سخنم و نگاهم و دستم و حرکاتم و حیات و مماتم می‌بارد. در آتش عشق و می‌سوزم و هدف حیات را جز عشق نمی‌شناسم. در زندگی جز عشق نمی خواهم، و جز به عشق زنده نیستم.
2،فقر که از قید همه چیز آزاد و بی‌نیازم. و اگر آسمان و زمین را به من ارزانی کنند،تاثیری در من نمی‌کند.
3،تنهایی که مرا به عرفان اتصال می‌دهد. مرا با محرومیت آشنا می‌کند. کسی که محتاج عشق است، در دنیای تنهایی با محرومیت و عشق می‌سوزد. جز خدا کسی نمی‌تواند انیس شب‌های تار او باشد و جز ستارگان اشک‌های او را پاک نخواهند کرد. جز کوه‌های بلند راز و نیاز او را نخواهند شنید و جز مرغ سحر ناله‌های صبحگاه او را حس نخواهند کرد. به دنبال انسانی می‌گردد تا او را بپرستد یا به او عشق بورزد. ولی هرچه بیشتر می‌گردد ،کمتر می‌یابد...

کسی که وصیت می کند آدم ساده ای نیست. بزرگترین مقامات علمی را گذرانده، سردی و گرمی روزگار را چشیده، از زیباترین و شدیدترین عشقها برخوردار شده، از درخت لذات زندگی میوه چیده، از هر چه زیبا و دوست داشتنی است برخوردار شده، و در اوج کمال و دارایی همه چیز خود را رها کرده و به خاطر هدفی مقدس، زندگی دردآلود و اشکبار و شهادت را قبول کرده است.
آری ای محبوب من، یک چنین کسی با تو وصیت می کند …
وصیت من درباره مال و منال نیست. زیرا می دانی که چیزی ندارم، و آنچه دارم متعلق به تو و حرکت و مؤسسه است. از آنچه به دست من رسیده، به خاطر احتیاجات شخصی چیزی بر نداشته ام. جز زندگی درویشانه چیزی نخواسته ام. حتی زن و بچه ها و پدر و مادر نیز از من چیزی دریافت نکرده اند. آنجا که سر تا پای وجودم برای تو و حرکت باشد، معلوم است که مایملک من نیز متعلق به تو است.
وصیت من درباره قرض و دین نیست. مدیون کسی نیستم، در حالی که به دیگران زیاد قرض داده ام. به کسی بدی نکرده ام. در زندگی خود جز محبت، فداکاری، تواضع و احترام نبوده ام. از این نظر نیز به کسی مدیون نیستم …
آری وصیت من درباره این چیزها نیست …
وصیت من درباره عشق و حیات و وظیفه است …
احساس می کنم که آفتاب عمرم به لب بام رسیده است و دیگر فرصتی ندارم که به تو سفارش کنم. وصیت می کنم، وقتی که جانم را بر کف دستم گذاشته ام، و انتظار دارم هر لحظه با این دنیا وداع کنم و دیگر تو را نبینم…
تو را دوست می دارم و این دوستی بابت احتیاج و یا تجارت نیست. در این دنیا به کسی احتیاج ندارم. حتی گاهگاهی از خدای بزرگ نیز احساس بی نیازی می کنم … از او چیزی نمی طلبم و احساس احتیاج نمی کنم. چیزی نمی خواهم، گله ای نمی کنم و آرزوئی ندارم. عشق من به خاطر آن است که تو شایسته عشق و محبتی، و من عشق به تو را قسمتی از عشق به خدا میدانم. همچنانکه خدای را می پرستم و عشق می ورزم، به تو نیز که نماینده او در زمینی عشق می ورزم. و این عشق ورزیدن همچون نفس کشیدن برای من طبیعی است …
عشق هدف حیات و محرک زندگی من است. زیباتر از عشق چیزی ندیده ام و بالاتر از عشق چیزی نخواسته ام. عشق است که روح مرا به تموج وا می دارد، قلب مرا به جوش می آورد، استعدادهای نهفته مرا ظاهر می کند، مرا از خودخواهی وخودبینیی رهاند، دنیای دیگری حس می کنم، در عالم وجود محو می شوم، احساسی لطیف و قلبی حساس و دیده ای زیبابین پیدا می کنم. لرزش یک برگ، نور یک ستاره دور، موریانه کوچک، نسیم ملایم سحر، موج دریا، غروب آفتاب، احساس و روح مرا می ربایند و از این عالم به دنیای دیگری می برند … اینها همه و همه از تجلیات عشق است …
به خاطر عشق است که فداکاری می کنم. به خاطر عشق است که به دنیا با بی اعتنایی می نگرم و ابعاد دیگری را می یابم. به خاطر عشق است که دنیا را زیبا می بینم و زیبائی را می پرستم. به خاطر عشق است که خدا را حس می کنم، او را می پرستم و حیات و هستی خود را تقدیمش می کنم …
می دانم که در این دنیا به عده زیادی محبت کرده ام، حتی عشق ورزیده ام، ولی جواب بدی دیده ام. عشق را به ضعف تعبیر می کنند و به قول خودشان زرنگی کرده از محبت سوءاستفاده می نمایند!
اما این بی خبران نمی دانند که از چه نعمت بزرگی که عشق و محبت است، محرومند. نمی دانند که بزرگترین ابعاد زندگی را درک نکرده اند. نمی دانند که زرنگی آنها جز افلاس و بدبختی و مذلت چیزی نیست …
و من قدر خود را بزرگتر از آن می دانم که محبت خویش را از کسی دریغ کنم. حتی اگر آن کس محبت مرا درک نکند و به خیال خود سؤاستفاده نماید. من بزرگتر از آنم که به خاطر پاداش محبت کنم، یا در ازاء عشق تمنایی داشته باشم. من در عشق خود می سوزم و لذت می برم. این لذت بزرگترین پاداشی است که ممکن است در جواب عشق من به حساب آید …
می دانم که تو هم ای محبوب من، در دریای عشق شنا می کنی. انسانها را دوست می داری. به همه بی دریغ محبت می کنی. و چه زیادند آنها که از این محبت سوءاستفاده می کنند. حتی تو را به تمسخر می گیرند و به خیال خود تو را گول میزنند … تو اینها را می دانی ولی در روش خود کوچکترین تغییری نمی دهی … زیرا مقام تو بزرگتر از آن است که تحت تأثیر دیگران عشق بورزی و محبت کنی. عشق تو فطری است. همچون آفتاب بر همه جا می تابی و همچون باران برچمن و شوره زار می باری و تحت تأثیر انعکاس سنگدلان قرار نمی گیری …
درود آتشین من به روح بلند تو باد که از محدوده تنگ و باریک خودبینی و خودخواهی بیرون است و جولانگاهش عظمت آسمانها و اسماء مقدس خداست.
عشق سوزان من فدای عشقت باد، که بزرگترین و زیباترین مشخصه وجود توست، و ارزنده ترین چیزی است که مرا جذب تو کرده است، و مقدس ترین خصیصه ای است که در میزان الهی به حساب می آید …


پ.ن:سردار وحیدی/وزیر دفاع:قدرت امروز لبنان به برکت بذرپاشی های امام موسی صدر و شهید چمران است.






برچسب ها : امام موسی صدر  , دکتر مصطفی چمران  ,

      

روابط عمومی یاران صدر – در آستانه فرا رسیدن 31 خرداد، سالگرد شهادت دکتر مصطفی چمران گروه یاران صدر قصد دارند با حضور بر سر مزار این شهید عزیز و یار وفادار امام موسی صدر(حفظه الله)، به او ادای احترام کنند.

این یادبود، با حضور عادل عون، مسئول جنبش امل در تهران و از یاران دکتر چمران برگزار می شود.  امید سیفی، طراح تی شرت شهدا مهمان دیگر یاران صدر خواهد بود.

وعده دیدار، جمعه، 28 خرداد، ساعت 10 صبح، بهشت زهرا، قطعه 24 شهدا، مزار دکتر چمران

امام موسی صدر و شهید دکتر چمران

پ.ن.1:نوشته شده توسط مهدیه پالیزبان منتشر شده در سایت یاران صدر
پ.ن.2: برای این مطلب این کامنت رو ارسال کردم:
بهشت زهرا برای من جای ناشناخته‌ای بود تا 16 آذر 1386 روزی که مادربزرگمو برای آخرین بار لمس کردم و به خدا سپردمش…
تابستون سال گذشته بود که مادرمو مجبور کردم منو ببره گلزار شهدا.
عجب جاییه. توی وبلاگ یاران صدر هم از این تجربه نوشتم…
مزار شهید چمران خیلی متمایزه. هم بزرگتره و هم روی سنگ هیچی نوشته نشده. فقط پرچم ایرانه که کشیده شده. روی تابلو هم عکسهایی از حضور دکتر در دوران دفاع مقدس دیده می‌شه.همین طور قسمت‌هایی از نوشتههای خودشون. اما برای من همیشه جای سوال بوده که چرا هیچ نشانی از دوره‌های دیگه ی زندگی ایشون نیست؟ همین‌طور هیچ یادی از معبود و محبوب دکتر،امام موسی صدر.
دقیقا یادم نمیاد ولی چند جمله‌ای که روی تابلو هست رو خیلی دوست دارم:امان از ظلم و طوفان افترا وتهمت.
ان‌شاءالله بعد از دیدار روز جمعه دقیقش رو می‌نویسم.
پ.ن.3:در سایت یاران صدر شعری زیبا پیدا کردم که منو به وبلاگ کوروش علیانی پیوند زد:
کجا ای اِی مرد؟
تو باش!

گیرم که هشتاد را رد کرده باشی
تو باش!
که خیال بودنت
شب هر چه غاصب و هر چه بی‌لیاقت را
برآشوبد
تو باش!
تا آیت ما باشی
نه با روی زیبات
که با زیبا بودنت
با زیبا زیستنت
با نور دادنت
آیت ما باشی
که انسانْ توانْ بودن
تو باش!
نیل پیش رو است

گیرم که هشتاد را رد کرده باشیخیال بودنت شب هر چه غاصب و هر چه بی‌لیاقت را برآشوبد
پ.ن.4:همکاری "تجمع العلماء المسلمین لبنان" با همایش امام موسی صدر
پ.ن.5:معمر قذافی: فیفا جهان را فاسد کرده است.
پ.ن.6:ماجراهای عجیب و خواندنی قذافی
پ.ن.7:بر مزار یار صدر
پ.ن.8:گزارش تصویری/بر مزار شهید چمران






برچسب ها : یاران صدر  , دکتر مصطفی چمران  ,

      

اسلام, در وجوب صیانت از نفس و حفظ زندگی انسانها, راه تأکید و مبالغه در پیش گرفته است, تا آنجه که مرگ ناشی از بی‌توجهی به فقرا و مستمندان را گناهی نابخشودنی می داند و اهمال‌گران را تهدید می‌کند.

«اسلام و کرامت انسان»، نای و نی، ص 76

پ.ن.1: منتشر شده در وبلاگ جام حکمت
پ.ن.2:روشنفکران مذهبی و روحانیت زمان‌شناس معاصر






برچسب ها : امام موسی صدر  , حرف هایی برای شنیدن  , اسلام قرآنی آن گونه که سید موسی صدر می فهمد  ,

      

پنج شنبه،13 خراداد به مناسبت 82 سالگی امام موسی صدر در 14 خرداد سال 1389 ،یاران صدر مراسم کوچکی تدارک دیدند. اسمش تولد بود ولی خود شخص حاضر نبود. همین امر باعث می شد یاران هر لحظه آرزو کنند که ای کاش سال بعد این مراسم رو در حضور خود امام برگزار کنند...
وقتی با مهدیه پالیزبان قرار پنج شنبه رو هماهنگ می کردم برام مهم نبود که بار اولمه که "تنهایی" جایی میرم که بلد نیستم. مهم نبود که اون روز هیچ کس خونه نیست تا احیانا کمکم کنه. مهم نبود که ناهار نخوردم. مهم نبود که کلاس دارم... تنها چیزی که اهمیت داشت این بود که بالاخره بعد از سالها انتظار فرصتی دست داده تا خودم باشم. فارغ از قید منفعت اندیشی و آینده نگری...
گویا قبل از انقلاب حوالی میدون شوش خیابانی بوده به اسم صدرالاشراف که بعد از انقلاب _ در زمان شهرداری مهندس توسلی_ به پیشنهاد یکی از اهالی محل به اسم امام موسی صدر تغییر می کنه...
راستش اولش اصلا خوشم نیومد که اسم امام رو روی همچین خیابونی گذاشتن. ولی بعد که با واکنش مردم روبرو شدم. مطمئن شدم که برای مراسم ما هیچ جایی بهتر از اونجا نبود. البته حق امام موسی صدر بیشتر از اینهاست...
شرایط اون خیابون و اهالیش مدام این نکته رو به من یادآوری می‏کرد که امام موسی صدر تنها یک مجتهد شیعه نبود. تفاوتش با سایر مجتهدین نقش بی‏بدیل اجتماعی‏ش بود...
من هنوز با بچه ها خیلی راحت نیستم. به خاطر همین متوجه می شم که این رودربایستی روی روابطم تاثیر میذاره. آخه وقتی مثلا آقای فرخیان میاد باهام خداحافظی کنه می گم با اجازه تون(!) شما خودتون تا انتهای ماجرا رو بخونید. ولی خب از یه طرف هم به نفع خود یارانه. چون تجربه ثابت کرده من وقتی با یکی خیلی صمیمی بشم کلافه ش میکنم!
پ.ن.1:مهدیه پالیزبان خیلی کامل و خوب ماجرای این مراسم رو نوشته.
پ.ن.2:جشن تولد مجازی امام موسی صدر
پ.ن.3:گزارش تصویری/حضور یاران صدر در خیابان امام موسی صدر
پ.ن.4:بالاخره شماره ی خرداد ماه ماهنامه ی مهرنامه هم اومد. توی این شما فرید مدرسی پرونده ی ویژه ی 82 سالگی امام موسی صدر رو کار کرده و با سید حسین شرف الدین و سید لوئی شرف الدین هم مصاحبه داره.هنوز نتونستم بخونمش. ولی به نظر میاد بیشتر فعالیت های امام رو در لبنان بررسی کرده.
پ.ن.5:از بین همه‏ی عکس‏ها این عکس رو خیلی دوست دارم. حس می‏کنم نگاه این سه پسربچه مستقیما به امامه. این سه تا بیشتر از همه چیز توی اون روز منو یاد امام انداختند.

پ.ن.6:چشمان منتظر مادر/دل‏نوشته‏ی اختصاصی ملیحه صدر برای یاران صدر
پ.ن.7:دیدار جمعی از دانشجویان دانشگاه علم و صنعت با خانواده‏ی امام موسی صدر
پ.ن.8: 82 سال از حیات موسی می‏گذرد.
پ.ن.9:تا نسیم فاصله‏ای نیست.
پ.ن.10:امام موسی صدر در لبنان
پ.ن.11:ای امام آزادی میلادت خجسته
پ.ن.12:پیگیری خوب پرونده‏ی امام موسی صدر در دوران حیات امام خمینی
پ.ن.13:یادنامه‏ی امام موسی صدر
پ.ن.14:سید علی مکی/نماینده‏ی نایب رئیس مجلس اعلای اسلامی شیعیان لبنان: تا زمانی که امام موسی صدر را بازنگردانیم،آرام نخواهیم گرفت.
پ.ن.15:
ویژه‏نامه‏ی هشتاد و دو سالگی امام موسی صدر در مجله‏ی مهرنامه
پ.ن.16:
سالروز تولد امام موسی صدر در فضای مجازی

پ.ن.17:اصلاح اشتباهی تاریخی در سالروز ولادت امام موسی صدر






برچسب ها : امام موسی صدر  , یاران صدر  ,

      

باید از محشر گذشت
لجنزاری که من دیدم سزای سخره‏هاست
گوهر روشن‏دل از کان جهانی دیگرست

عذر می خواهم پری...
                             عذر می‏خواهم پری...
من نمی‏گنجم در آن چشمان تنگ،
با دل من آسمان‏ها نیز تنگی می‏کنند
روی جنگل‏ها نمی‏آیم فرود
شاخه زلفی گو نباش
آب دریاها کفاف تشنه‏ی این درد نیست

بره‏هایت می‏دونند
جوی باریک عزیزم راه خود گیر و برو...


یک شب مهتابی از این تنگنای بر فراز کوهها پرمی‏زنم
می‏گذارم می‏روم
ناله‏ی خود می‏برم
دردسر کم می کنم...


چشم‏هایی خیره می‏پاید مرا
غرش تمساح می‏آید به گوش
کبر فرعونی و سحر سامریست
دست موسی و محمد با منست
می‏روی،وعده آنجا که با هم روز و شب را آشتیست


صبح چندان دور نیست

شهریار

پ.ن.1:سالی که برای اولین بار کنکور می‏دادم، مصادف بود با پخش سریال های عالی از صداوسیما.من سریال‏های شهریار و روزگار قریب رو خیلی دوست داشتم. و هیچ کدوم از قسمت‏ها _ به علاوه‏ی تکرارها_شونو از دست ندادم.

پ.ن.2:به نظرم اردشیر رستمی توی این نقش فوق‏العاده ظاهر شده بود. شاید هم من دلم می‏خواست فوق‏العاده ببینمش.
پ.ن.3:عاشق لهجه‏ی آذری و تکیه‏کلام «ببخشید» لاله و «توت منی» قاسم و روح ادبی و سنتی فیلم بودم.

پ.ن.4:بعد از این سریال بود که یکی از طرفداران پروپاقرص پیام دهکردی شدم.

پ.ن.5:پارسال که داشتم مجله‏های قدیمی پدرم رو ورق می‏زدم. به مجله‏های کیان رسیدم._خدا رو شکر توقیف این یکی رو درک نکردم_ خیلی جالب بود. اردشیر رستمی در کنار مانا و توکا نیستانی کارتونیست‏های مجله بودند.






برچسب ها : شعرهایی برای خواندن  , فیلم هایی برای تماشا  ,

      
   1   2   3      >