سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پیچک

صفحه اصلی |  پست الکترونیک
سرزمین بی آب و علف

سایت تابناک، 1391/3/30

نام «مصطفی چمران» بیش از آنکه احترام برانگیز باشد، افتخارآفرین است؛ افتخار برای ملتی که هیچ گاه در برابر بیگانه سر خم نکرد و در برابر ترس و تسلیم زمامدارانش، همواره فریاد عصیان سر داد.

به گزارش خبرنگار «تابناک»، چمران مرد تصمیم‌های بزرگ و تاریخ ساز بود؛ مردی که آرمانش رستگاری انسان و آگاهی بشریت بود. رهایی از گمراهی و رستن از غفلت و رخوت در جای جای افکار و رفتار و گفتار او جاری است.

چمران دانش آموز ممتاز دبیرستان البرز که بود. به همان اندازه به انسان عشق می‌ورزید که در «برکلی آمریکا» در کسوت یک دانشجوی ممتاز.

چمران فریاد اعتراض به ظلم را از شانزدهم آذر 1332 و شهادت سه دانشجوی انقلابی دانشگاه تهران تا هشتاد کیلومتر پیاده روی اعتراض آمیز علیه حکومت ستم‌شاهی پهلوی از بالتیمور تا مرکز اسلامی واشنگتن کشانید.



چمران خوشی روزگار در آمریکا را وانهاد و به خطرناک‌ترین و سخت‌ترین منطقه رفت: لبنان؛ و همه دریافتند که دانشجوی برگزیده دانشگاه برکلی در رشته الکترونیک و فیزیک پلاسما درد انسان دارد.
چمران مظلومیت‌ها را می‌دید و سلاح به دست گرفت؛ مردی که به زیبایی و لطافت طبع مشهور بود، ناگهان محور یک مبارزه شد. مبارزه با متجاوزی که به سرزمین‌های اسلامی طمع کرده بود و در رأس آنها بیت‌المقدس.

و این گونه «مصطفی» از میان زندگی مرفه یک محقق در نیوجرسی و ماندن در کنار مبارزان مسلمان مصر و سپس لبنان یکی را برگزید. راهی سخت با آینده‌ای مبهم؛ راهی که خود آن را این گونه توصیف می‌کرد:
آنچه مهم است، این حقیقت روشن است که ما در هر قدم و عملی جز رضای خدا و جهاد فی سبیل الله غرضی و هدفی نداشتیم و از هیچ احدی جز خدای بزرگ انتظار کمک و پاداشی نداریم.

چمران به لبنان آمد و چهره نورانی و شخصیت صمیمی امام موسی صدر همه رنج‌ها را برای او آسان کرد:
چند روزی است به شدت به کار در مدرسه جبل عامل پرداخته ام. از ساعت 5 صبح تا 8 شب بدون ناهار و استراحت می‌دوم و سرکشی می‌کنم.

او پدر بچه‌های جنوب لبنان شد و سنگ صبور آنها. کلمه به کلمه دردهایشان را می‌شنید و قطره قطره آب می‌شد.



او در لبنان ماند و در کنار امام موسی صدر حرکت امل اسلامی را تأسیس کرد:
سازماندهی این حرکت نیز با این حقیر بود. مردم احزاب را رها می‌کردند و به این سازمان می‌پیوستند. سازمانی مکتبی بر اساس ایدئولوژی اسلامی بر اساس خط علی و حسین ـ علیهم السلام. نخستین بند میثاق حرکت ایمان به خداست. تا کسی خدا را درست نفهمد و ایمان نیاورد نمی‌تواند به حرکت وارد شود.

مدرسه جبل عامل پایگاه مقاومت شد و سنگری برای دفاع از فلسطین و لبنان. او در لبنان ماند. رنج کشید و درد دید اما صبوری کرد و رنج‌هایش را با برادرش امام موسی صدر در میان می‌گذاشت و آن دو سنگ صبور هم بودند تا شهریور 1357 و ربوده شدن «صدر» توسط قذافی. چمران تنها شده بود و هیچ کس نبود تا با او درد دل کند. از سوی دیگر، انقلاب اسلامی 1357 به رهبری امام خمینی (ره ) نیز به پیروزی رسیده و او پس از بیست سال به ایران بازگشت. 28 بهمن 1357.
به خدمت امام رفت. امام از او خواست که در ایران بماند. پس ماند. لبنانی‌هایی که با مصطفی آمده بودند، اصرار داشتند به لبنان بازگردد؛ اما او نپذیرفت.

او پس از آن لحظه‌‌ای آرامش نداشت. از آموزش نیروهای جوان انقلابی در کاخ سعدآباد تا معاونت نخست وزیری؛ از وزارت دفاع دولت موقت تا حضور در پاوه و کردستان و آذربایجان و سرکوب ضد انقلاب. از نمایندگی امام در شورای عالی دفاع تا نمایندگی مردم تهران در نخستین دوره مجلس شورای اسلامی و نهایتا حضور در جبهه‌های جنوب همواره نگاهش معطوف اشاره‌های امام بود. می‌گفت: من امام را تنها نمی‌گذارم.

«دکتر» با شماری از نیروهای رزمنده با آیت‌الله خامنه‌ای ـ مقام معظم رهبری که در آن زمان نماینده امام خمینی (ره) در شورای عالی دفاع بود ـ راهی اهواز شد و در شهری که در حال سقوط بود، ستاد جنگ‌های نامنظم را راه‌اندازی کرد و هر شب دشمن را به ضربه ای می نواختند.




مصطفی عاشق بود. عاشق خدا. عاشق رسیدن. او سعادت و خوشبختی را در مرگ سرخ می‌دید که در آخرین نوشته‌ش چند ساعت پیش از شهادت این گونه واگویه‌اش کرد:

ای حیات با تو وداع می‌کنم با همه زیبایی‌هایت، با همه مظاهر جلال و جبروت، با همه کوه‌ها و آسما‌ن‌ها و دریاها و صحراها، با همه وجود وداع می‌کنم.



با قلبی سوزان و غم آلود به سوی خدای خود می‌روم و از همه چیز چشم می‌پوشم.
... ای پاهای من در این لحظات آخر عمر آبروی مرا حفظ کنید. شما سال‌های دراز به من خدمت کرده‌اید، از شما می‌خواهم که در این آخرین لحظه نیز وظیفه خود را به بهترین وجه ادا کنید.
ای پاهای من سریع و توانا باشید.
ای دست‌های من قوی ودقیق باشید.
ای چشمان من تیزبین و هشیار باشید.
ای قلب من، این لحظات آخرین را تحمل کن. ای نفس، مرا ضعیف و ذلیل مگذار، چند لحظه بیشتر با قدرت و اراده صبور و توانا باش.

به شما قول می‌دهم که چند لحظه دیگر همه شما در استراحتی عمیق و ابدی آرامش خود را برای همیشه بیابید و تلافی این عمر خسته کننده و این لحظات سخت و سنگین را دریافت کنید. چند لحظه دیگر به آرامش خواهید رسید؛ آرامشی ابدی. دیگر شما را زحمت نخواهم داد. دیگر شب و روز استثمارتان نخواهم کرد.

دیگر فشار عالم و شکنجه روزگار را بر شما تحمیل نخواهم کرد. دیگر به شما بی خوابی نخواهم داد و شما دیگر از خستگی فریاد نخواهید کرد. از درد و شکنجه ضجه نخواهید زد. از گرسنگی و گرما و سرما شکوه نخواهید کرد و برای همیشه در بستر نرم خاک، آرام و آسوده خواهید بود.
اما این لحظات حساس، لحظات وداع با زندگی و عالم، لحظات لقای پروردگار، لحظات رقص من در برابر مرگ باید زیبا باشد.

خدایا! وجودم اشک شده، همه وجودم از اشک می‌جوشد. می‌لرزد. می‌سوزد و خاکستر می‌شود. اشک شده‌ام و دیگر هیچ، به من اجازه بده تا در جوارت قربانی شوم و بر خاک ریخته شوم و از وجود اشکم غنچه‌ای بشکفد که نسیم عشق و عرفان و فداکاری از آن سرچشمه بگیرد.
خدایا تو را شکر می‌کنم که باب شهادت را به روی بندگان خالصت گشوده ای تا هنگامی که همه راه‌ها بسته است و هیچ راهی جز ذلت و خفت و نکبت باقی نمانده است، می‌توان دست به این باب شهادت زد و پیروزمند و پر افتخار به وصل خدایی رسید.

مصطفی اجر سالها جهاد و ایمان خویش را در روستای دهلاویه از خدا گرفت.
ظهر روز 31 خرداد 1360 صفیر خمپاره‌ای بشارت بهشتش داد و ترکشی سرخ و آتشین او را به باغ سبز خدا رسانید. او پس از سالها رنج و درد و مجاهدت و اخلاص آرام گرفت.
امام خمینی ( ره ) در سوگ چمران این گونه نوشت:
چمران عزیز، با عقیده پاک، خالص، غیروابسته به دستجات و گروه‌های سیاسی و به آن ختم کرد. او در حیات با نور معرفت و پیوستگی به خدا قدم نهاد و در آن راه به جهاد برخاست و جان خود را نثار کرد. او با سرافرازی زیست و به سرافرازی شهید شد و به حق رسید.


***

مصطفی با همه مهربانی و معرفت و تعهدش. با تمام ایمان و انسان‌دوستی و همتش و با اخلاص و تواضع و پرهیزگاری‌اش نیاز امروز ماست.
براستی آیا از درس‌های چمران بزرگ آن گونه که باید بهره برده‌ایم؟








برچسب ها : امام موسی صدر  , دکتر مصطفی چمران  ,

      

سایت جهان نیوز، 1391/3/31

به گزارش جهان سید محمد میر معینی، در سالگرد شهید بزرگوار مصطفی چمران دلنوشته ای را در اختیار فارس قرار داد که به خوانندگان محترم ارائه می شود.

متن این دلنوشته به شرح زیر است:

و ... اکنون 31 سال است که آن مرد ناآرام در زیر خاک آرام گرفته است. همسران بزرگ، کسانی هستند که بعد از خدا مردان بزرگ را می‌شناسند و همسر چمران از زمره آن زنان است. او از اولین آشنایی‌ها چگونه می‌گوید...

چشم رفت روی تقویم و آرام برگه‌ها را ورق می‌زدم. دیدم 12 نقاشی دارد برای 12 ماه که همه‌شان زیبایند اما اسم و امضای چمران پای فقط یکی از 12 نقاشی بود. نقاشی با زمینه کاملا سیاه و وسط این سیاهی ظلمت‌گونه، شمعی کوچکی می‌سوخت که نورش در وسط این سیاهی کوچک می‌نمود و زیر او با عربی شاعرانه‌ای نوشته بود: من ممکن است این تاریکی را از بین نبرم، ولی با همین روشنایی کوچک فرق ظلمت و نور، حق و باطل را نشان می‌دهم.

و زندگی چمران گونه این ادعا بود که می‌توان تحصیل کرده بود، می‌توان مدرن هم فکر کرد و دنیای مدرن را هم دید و در رشته‌های مدرن هم تحصیل کرد و ...

با حق و باطل هم کار داشت و حق را گزید. می‌توان در تمام سیاهی شب یلدا گفت که نور چیست. حتی اگر شعاع آن به اندازه نور یک شمع باشد؛ آنهم در تخیل مردی به بزرگی چمران و تنهایی او.

غاده می‌گوید: «مصطفی به من گفت: از کدامیک از 12 نقاشی خوشت می‌آید؟ گفتم: شمع. مصطفی گفت: شمع؟ چرا شمع؟ غاده گریه کرد و اشک ریخت و گفت: نمی‌دانم، این شمع، این نور انگار در وجود من است. مصطفی گفت: فکر نمی‌کردم یک دختر لبنانی بتواند شمع و نور را به این خوبی درک کند.

چمران برای من که زنش بودم هر روز یک زاویه از وجودش و روحش می‌شد و اصلا مرامش این بود که خودش را قدم به قدم آشکار می‌کرد. اولین روزی هم که امام موسی صدر مرا بعد از ازدواج با مصطفی در لبنان دید، گفت: شما می‌دانید با چه کسی ازدواج کرده‌اید؟ شما با مرد خیلی بزرگی ازدواج کرده‌اید. خدا بزرگترین چیز را در عالم به شما داده، باید قدرش را بدانی. من از حرف امام موسی صدر تعجب کردم. گفتم: من قدرش را می دانم و شروع کردم از اخلاق مصطفی گفتن. آقای صدر حرف مرا قطع کرد و یک جمله به من گفت: این خلق و خوی مصطفی که شما می‌بینی تراوش باطن اوست و نشستن حقیقت سیر و سلوک در کانون دلش؛ و معاشرت و رفت و آمد مصطفی با ما و دیگران، تنازل از مقام اوست به صورت و به اعتبار.

امام موسی صدر خیلی افسوس می‌خورد که کسانی که اطراف او هستند، او را درک نمی‌کنند. من آن وقت نفهمیدم امام موسی صدر چه می‌گوید، اما اتفاقاتی افتاد که مصطفی را برای من آشکارتر کرد. مثلا یادم هست که اسراییل به جنوب لبنان حمله کرده بود و مدرسه جبل عامل، که در واقع پایگاه مصطفی بود و مردم آن جنوب را ترک کرده بودند و جوان‌های سازمان امل عصبانی بودند و می‌گفتند ما نمی‌توانیم و قدرت نداریم با اسراییل بجنگیم و برای ما جز مرگ چیزی نیست.

مصطفی می‌گفت من به کسی نمی‌گویم اینجا بماند. هر کس می‌خواهد برود و خودش را نجات دهد. من جز تکیه به خدا و رضایت و تقدیر او اینجا نمانده‌ام تا بتوانم می‌جنگم ولی کسی را مجبور نمی کنم اینجا بماند.

اما همین مصطفی را روزی کنار پنجره در مدرسه جبل عامل که ما آنجا بودیم دیدم که به پنجره تکیه داده و بیرون و غروب آفتاب را تماشا می‌کند و خورشید در حال فرو رفتن را، و می‌دیدم گریه مصطفی را توام با اشک فراوان و نه آهسته که بلند پرسیدم مصطفی چه شده؟ گفت نگاه کن چه زیباست! و آن طرف توپ‌ها و انفجارهای پیاپی. گفتم مصطفی چه می‌گویی چه زیباست! گفت: -با همان سکینه- اینطور که شما جلال می‌بینی سعی در همین جلال، جمال هم ببینی. این همه اتفاق، شهید، حادثه و ... عین رحمت است از خدا برای آنها که قلبشان متوجه خدا بشود. بعضی از دردها کثیف است اما دردهایی که برای خداست خیلی زیباست.

برای من این عجیب بود که مصطفی در حالیکه در وسط بمباران خم بر ابرویش نمی‌آید، در مقابل این زیبایی (غروب آفتاب) که از خدا می‌دید، چگونه اشک می‌ریخت و در وسط مرگ متوجه لطافت و قدرت خدا و زیبایی غروب آفتاب و در نوشته‌هایش هست «من به مرگ حمله می‌کنم تا او را در آغوش بگیریم و او از من فرار کند.»

شب آخر با مصطفی عجیب بود. نمی‌دانم آن شب چی بود. صبح که می‌خواست برود مثل همیشه لباس و اسلحه او را آماده کردم و آب سرد برایش گذاشتم. صبح زود هنوز هوا روشن نشده بود. کلید برق را زدم. چراغ اتاق روشن و یکدفعه خاموش شد؛ انگار سوخت.

من فکر کردم مصطفی رفت و دیگر هرگز برنگشت و همین طور هم شد و آن روز مصطفی رفت و دیگر هرگز برنگشت و به تعبیر بلند امام خمینی (ره) سردار پرافتخار اسلام به لقاء‌اله پیوست.

و اکنون 32 سال از آن روزگار می‌گذرد و نگارنده در فکر و حیرت این گفت‌وگو! به او گفتم از کدام یک از 12 نقاشی خوشت می‌آید. گفت: شمع. مصطفی گفت: شمع؟! چرا شمع؟ من گریه کردم و اشک ریختم. گفتم نمی‌دانم، این شمع! این نور انگار در وجود من است. مصطفی گفت: فکر نمی‌کردم یک دختر لبنانی بتواند شمع و نور را به این خوبی درک کند.

مصطفی الان زیر همین آسمان اما دور از هر کس که او را نمی‌تافت، در زیر نور کوچکی از چراغ‌های بهشت زهرا (س) آرمیده است و تمام چراغ‌های اتوبان شهید چمران یک ذره از وجود آن مرد ناآرام پر از آرامش را درک نمی‌کند، ولی نور آن شمع هنوز به تمامی سیاهی اتوبان گرمی بخشیده است.






برچسب ها : امام موسی صدر  , دکتر مصطفی چمران  ,

      

اشاره

متنی که در زیر می خوانید، وصیتنامه ای از سردار رشید اسلام، شهید دکتر مصطفی چمران است که خطاب به امام موسی صدر نگاشته شده است. این وصیتنامه در 29 خرداد سال 1355 تنظیم گردید یعنی در سیاه ترین روزهای جنگ داخلی لبنان، که از یکسو نیروهای فلسطینی و احزاب چپ لبنان با سوریه درگیر شده بودند؛ و از سوی دیگر احزاب دست راستی و در رأس آنها فالانژیستها، با سوءاستفاده از غفلت جبهه ملی و اسلامی لبنان، مناطق آنان را مورد هجوم قرار داده بودند. در چنین روزهایی که از آنها به عنوان دومین دوره جنگ داخلی نام برده می شود، امام صدر به دکتر چمران مأموریت داد تا برای سازماندهی مقاومت شیعیان، راهی شهرک نبعه گردد. و این وصیتنامه قبل از عزیمت تنظیم گردید.
متن وصیتنامه:

وصیت می کنم …

وصیت می کنم به کسی که او را بیش از حد دوست می دارم! به معبودم ! به معشوقم ! به امام موسی صدر! کسی که او را مظهر علی می دانم! او را وارث حسین می خوانم! کسی که رمز طایفه شیعه، و افتخار آن، و نماینده هزار و چهار صد سال درد، غم، حرمان، مبارزه، سرسختی، حق طلبی و بالأخره شهادت است! آری به امام موسی وصیت می کنم …
برای مرگ آماده شده ام و این امری است طبیعی که مدتهاست با آن آشنا شده ام. ولی برای اولین بار وصیت میکنم. خوشحالم که در چنین راهی به شهادت می رسم. خوشحالم که از عالم و ما فیها بریده ام. همه چیز را ترک گفته ام. علایق را زیر پا گذاشته ام. قید و بندها را پاره کرده ام. دنیا و ما فیها را سه طلاقه گفته ام و با آغوش باز به استقبال شهادت میروم.
از اینکه به لبنان آمدم و پنج یا شش سال با مشکلاتی سخت دست به گریبان بوده ام، متأسف نیستم. از اینکه آمریکا را ترک گفتم، از اینکه دنیای لذات و راحت طلبی را پشت سر گذاشتم، از اینکه دنیای علم را فراموش کردم، از اینکه از همه زیبائیها و خاطره زن عزیز و فرزندان دلبندم گذشته ام، متأسف نیستم …
از آن دنیای مادی و راحت طلبی گذشتم و به دنیای درد، محرومیت، رنج، شکست، اتهام، فقر و تنهایی قدم گذاشتم. با محرومیت همنشین شدم. با دردمندان و شکسته دلان هم آواز گشتم.
از دنیای سرمایه داران و ستمگران گذشتم و به عالم محرومین و مظلومین وارد شدم. با تمام این احوال متأسف نیستم …
تو ای محبوب من، دنیایی جدید به من گشودی که خدای بزرگ مرا بهتر و بیشتر آزمایش کند. تو به من مجال دادی تا پروانه شوم، تا بسوزم، تا نور برسانم، تا عشق بورزم، تا قدرتهای بی نظیر انسانی خود را به ظهور برسانم، از شرق به غرب و از شمال تا جنوب لبنان را زیر پا بگذارم و ارزشهای الهی را به همگان عرضه کنم، تا راهی جدید و قوی و الهی بنمایانم، تا مظهر باشم، تا عشق شوم، تا نور گردم، از وجود خود جدا شوم و در اجتماع حل گردم، تا دیگر خود را نبینم و خود را نخواهم، جز محبوب کسی را نبینم، جز عشق و فداکاری طریقی نگزینم، تا با مرگ آشنا و دوست گردم و از تمام قید و بندهی مادی آزاد شوم…

تو ای محبوب من رمز طایفه ای، و درد و رنج هزار و چهار صد ساله را به دوش می کشی، اتهام و تهمت و هجوم و نفرین و ناسزای هزار و چهار صد سال را همچنان تحمل می کنی، کینه های گذشته و دشمنی های تاریخی و حقد و حسدهای جهان سوز را بر جان می پذیری، تو فداکاری می کنی، تو از همه چیز خود می گذری، تو حیات و هستی خود را فدای هدف و اجتماع انسانها می کنی، و دشمنانت در عوض دشنام می دهند و خیانت می کنند، به تو تهمتهای دروغ می زنند و مردم جاهل را بر تو می شورانند، و تو ای امام لحظه ای از حق منحرف نمی شوی و عمل به مثل انجام نمی دهی و همچون کوه در مقابل طوفان حوادث آرام و مطمئن به سوی حقیقت و کمال و قدم بر می داری، از این نظر تو نماینده علی (ع) و وارث حسینی… و من افتخار می کنم که در رکابت مبارزه می کنم و در راه پر افتخارت شربت شهادت می نوشم…
ای محبوب من، آخر تو مرا نشناختی!

زیرا حجب و حیا مانع آن بود که من خود را به تو بنمایانم، یا از عشق سخن برانم یا از سوز درونی خود بازگو کنم…
اما من، منی که وصیت می کنم، منی که تو را دوست می دارم… آدم ساده ای نیستم! من خدای عشق و پرستشم، من نماینده حق و مظهر فداکاری و گذشت و تواضع و فعالیت و مبارزه ام، آتشفشان درون من کافیست که هر دنیایی را بسوزاند، آتش عشق من به حدی است که قادر است هر دل سنگی را آب کند، فداکاری من به اندازه ای است که کمتر کسی در زندگی به آن درجه رسیده است …
به سه خصلت ممتاز شده ام:

1،عشق که از سخنم و نگاهم و دستم و حرکاتم و حیات و مماتم می‌بارد. در آتش عشق و می‌سوزم و هدف حیات را جز عشق نمی‌شناسم. در زندگی جز عشق نمی خواهم، و جز به عشق زنده نیستم.
2،فقر که از قید همه چیز آزاد و بی‌نیازم. و اگر آسمان و زمین را به من ارزانی کنند،تاثیری در من نمی‌کند.
3،تنهایی که مرا به عرفان اتصال می‌دهد. مرا با محرومیت آشنا می‌کند. کسی که محتاج عشق است، در دنیای تنهایی با محرومیت و عشق می‌سوزد. جز خدا کسی نمی‌تواند انیس شب‌های تار او باشد و جز ستارگان اشک‌های او را پاک نخواهند کرد. جز کوه‌های بلند راز و نیاز او را نخواهند شنید و جز مرغ سحر ناله‌های صبحگاه او را حس نخواهند کرد. به دنبال انسانی می‌گردد تا او را بپرستد یا به او عشق بورزد. ولی هرچه بیشتر می‌گردد ،کمتر می‌یابد...

کسی که وصیت می کند آدم ساده ای نیست. بزرگترین مقامات علمی را گذرانده، سردی و گرمی روزگار را چشیده، از زیباترین و شدیدترین عشقها برخوردار شده، از درخت لذات زندگی میوه چیده، از هر چه زیبا و دوست داشتنی است برخوردار شده، و در اوج کمال و دارایی همه چیز خود را رها کرده و به خاطر هدفی مقدس، زندگی دردآلود و اشکبار و شهادت را قبول کرده است.
آری ای محبوب من، یک چنین کسی با تو وصیت می کند …
وصیت من درباره مال و منال نیست. زیرا می دانی که چیزی ندارم، و آنچه دارم متعلق به تو و حرکت و مؤسسه است. از آنچه به دست من رسیده، به خاطر احتیاجات شخصی چیزی بر نداشته ام. جز زندگی درویشانه چیزی نخواسته ام. حتی زن و بچه ها و پدر و مادر نیز از من چیزی دریافت نکرده اند. آنجا که سر تا پای وجودم برای تو و حرکت باشد، معلوم است که مایملک من نیز متعلق به تو است.
وصیت من درباره قرض و دین نیست. مدیون کسی نیستم، در حالی که به دیگران زیاد قرض داده ام. به کسی بدی نکرده ام. در زندگی خود جز محبت، فداکاری، تواضع و احترام نبوده ام. از این نظر نیز به کسی مدیون نیستم …
آری وصیت من درباره این چیزها نیست …
وصیت من درباره عشق و حیات و وظیفه است …
احساس می کنم که آفتاب عمرم به لب بام رسیده است و دیگر فرصتی ندارم که به تو سفارش کنم. وصیت می کنم، وقتی که جانم را بر کف دستم گذاشته ام، و انتظار دارم هر لحظه با این دنیا وداع کنم و دیگر تو را نبینم…
تو را دوست می دارم و این دوستی بابت احتیاج و یا تجارت نیست. در این دنیا به کسی احتیاج ندارم. حتی گاهگاهی از خدای بزرگ نیز احساس بی نیازی می کنم … از او چیزی نمی طلبم و احساس احتیاج نمی کنم. چیزی نمی خواهم، گله ای نمی کنم و آرزوئی ندارم. عشق من به خاطر آن است که تو شایسته عشق و محبتی، و من عشق به تو را قسمتی از عشق به خدا میدانم. همچنانکه خدای را می پرستم و عشق می ورزم، به تو نیز که نماینده او در زمینی عشق می ورزم. و این عشق ورزیدن همچون نفس کشیدن برای من طبیعی است …
عشق هدف حیات و محرک زندگی من است. زیباتر از عشق چیزی ندیده ام و بالاتر از عشق چیزی نخواسته ام. عشق است که روح مرا به تموج وا می دارد، قلب مرا به جوش می آورد، استعدادهای نهفته مرا ظاهر می کند، مرا از خودخواهی وخودبینیی رهاند، دنیای دیگری حس می کنم، در عالم وجود محو می شوم، احساسی لطیف و قلبی حساس و دیده ای زیبابین پیدا می کنم. لرزش یک برگ، نور یک ستاره دور، موریانه کوچک، نسیم ملایم سحر، موج دریا، غروب آفتاب، احساس و روح مرا می ربایند و از این عالم به دنیای دیگری می برند … اینها همه و همه از تجلیات عشق است …
به خاطر عشق است که فداکاری می کنم. به خاطر عشق است که به دنیا با بی اعتنایی می نگرم و ابعاد دیگری را می یابم. به خاطر عشق است که دنیا را زیبا می بینم و زیبائی را می پرستم. به خاطر عشق است که خدا را حس می کنم، او را می پرستم و حیات و هستی خود را تقدیمش می کنم …
می دانم که در این دنیا به عده زیادی محبت کرده ام، حتی عشق ورزیده ام، ولی جواب بدی دیده ام. عشق را به ضعف تعبیر می کنند و به قول خودشان زرنگی کرده از محبت سوءاستفاده می نمایند!
اما این بی خبران نمی دانند که از چه نعمت بزرگی که عشق و محبت است، محرومند. نمی دانند که بزرگترین ابعاد زندگی را درک نکرده اند. نمی دانند که زرنگی آنها جز افلاس و بدبختی و مذلت چیزی نیست …
و من قدر خود را بزرگتر از آن می دانم که محبت خویش را از کسی دریغ کنم. حتی اگر آن کس محبت مرا درک نکند و به خیال خود سؤاستفاده نماید. من بزرگتر از آنم که به خاطر پاداش محبت کنم، یا در ازاء عشق تمنایی داشته باشم. من در عشق خود می سوزم و لذت می برم. این لذت بزرگترین پاداشی است که ممکن است در جواب عشق من به حساب آید …
می دانم که تو هم ای محبوب من، در دریای عشق شنا می کنی. انسانها را دوست می داری. به همه بی دریغ محبت می کنی. و چه زیادند آنها که از این محبت سوءاستفاده می کنند. حتی تو را به تمسخر می گیرند و به خیال خود تو را گول میزنند … تو اینها را می دانی ولی در روش خود کوچکترین تغییری نمی دهی … زیرا مقام تو بزرگتر از آن است که تحت تأثیر دیگران عشق بورزی و محبت کنی. عشق تو فطری است. همچون آفتاب بر همه جا می تابی و همچون باران برچمن و شوره زار می باری و تحت تأثیر انعکاس سنگدلان قرار نمی گیری …
درود آتشین من به روح بلند تو باد که از محدوده تنگ و باریک خودبینی و خودخواهی بیرون است و جولانگاهش عظمت آسمانها و اسماء مقدس خداست.
عشق سوزان من فدای عشقت باد، که بزرگترین و زیباترین مشخصه وجود توست، و ارزنده ترین چیزی است که مرا جذب تو کرده است، و مقدس ترین خصیصه ای است که در میزان الهی به حساب می آید …


پ.ن:سردار وحیدی/وزیر دفاع:قدرت امروز لبنان به برکت بذرپاشی های امام موسی صدر و شهید چمران است.






برچسب ها : امام موسی صدر  , دکتر مصطفی چمران  ,

      

روابط عمومی یاران صدر – در آستانه فرا رسیدن 31 خرداد، سالگرد شهادت دکتر مصطفی چمران گروه یاران صدر قصد دارند با حضور بر سر مزار این شهید عزیز و یار وفادار امام موسی صدر(حفظه الله)، به او ادای احترام کنند.

این یادبود، با حضور عادل عون، مسئول جنبش امل در تهران و از یاران دکتر چمران برگزار می شود.  امید سیفی، طراح تی شرت شهدا مهمان دیگر یاران صدر خواهد بود.

وعده دیدار، جمعه، 28 خرداد، ساعت 10 صبح، بهشت زهرا، قطعه 24 شهدا، مزار دکتر چمران

امام موسی صدر و شهید دکتر چمران

پ.ن.1:نوشته شده توسط مهدیه پالیزبان منتشر شده در سایت یاران صدر
پ.ن.2: برای این مطلب این کامنت رو ارسال کردم:
بهشت زهرا برای من جای ناشناخته‌ای بود تا 16 آذر 1386 روزی که مادربزرگمو برای آخرین بار لمس کردم و به خدا سپردمش…
تابستون سال گذشته بود که مادرمو مجبور کردم منو ببره گلزار شهدا.
عجب جاییه. توی وبلاگ یاران صدر هم از این تجربه نوشتم…
مزار شهید چمران خیلی متمایزه. هم بزرگتره و هم روی سنگ هیچی نوشته نشده. فقط پرچم ایرانه که کشیده شده. روی تابلو هم عکسهایی از حضور دکتر در دوران دفاع مقدس دیده می‌شه.همین طور قسمت‌هایی از نوشتههای خودشون. اما برای من همیشه جای سوال بوده که چرا هیچ نشانی از دوره‌های دیگه ی زندگی ایشون نیست؟ همین‌طور هیچ یادی از معبود و محبوب دکتر،امام موسی صدر.
دقیقا یادم نمیاد ولی چند جمله‌ای که روی تابلو هست رو خیلی دوست دارم:امان از ظلم و طوفان افترا وتهمت.
ان‌شاءالله بعد از دیدار روز جمعه دقیقش رو می‌نویسم.
پ.ن.3:در سایت یاران صدر شعری زیبا پیدا کردم که منو به وبلاگ کوروش علیانی پیوند زد:
کجا ای اِی مرد؟
تو باش!

گیرم که هشتاد را رد کرده باشی
تو باش!
که خیال بودنت
شب هر چه غاصب و هر چه بی‌لیاقت را
برآشوبد
تو باش!
تا آیت ما باشی
نه با روی زیبات
که با زیبا بودنت
با زیبا زیستنت
با نور دادنت
آیت ما باشی
که انسانْ توانْ بودن
تو باش!
نیل پیش رو است

گیرم که هشتاد را رد کرده باشیخیال بودنت شب هر چه غاصب و هر چه بی‌لیاقت را برآشوبد
پ.ن.4:همکاری "تجمع العلماء المسلمین لبنان" با همایش امام موسی صدر
پ.ن.5:معمر قذافی: فیفا جهان را فاسد کرده است.
پ.ن.6:ماجراهای عجیب و خواندنی قذافی
پ.ن.7:بر مزار یار صدر
پ.ن.8:گزارش تصویری/بر مزار شهید چمران






برچسب ها : یاران صدر  , دکتر مصطفی چمران  ,

      

کجایند مردان بی‏ادعا... 

مهدی همت،مهدی باکری،احسان باکری،آسیه باکری

 

 من لبخندهای شهید خرازی رو خیلی دست دارم...

 

 

 

 

 شهید چمران و امام موسیص در (حفظه‏الله)

پ.ن.1:همین الان متوجه شدم که وبلاگ دکتر صادق طباطبایی دوباره بعد از سالها(!) فعال شده!

پ.ن.2:شهید همت عاشق مردمش بود.






برچسب ها : شهدا  , امید  , دل نوشت  , دکتر مصطفی چمران  ,