روزنامه اطلاعات، 1391/4/7

دکتر محمدرضا بهشتی


‏ـ در سفری پر خاطره از آلمان با اتومبیل به لبنان سفر کردیم. وقتی از مرز شمال لبنان وارد کشور شدیم، در اولین محلی که توقف کردیم و مرحوم شهید بهشتی با لباس روحانی از اتومبیل پیاده شدند، بلافاصله از سوی مردم محل با این سؤال از روی علاقه روبرو شدیم که شما میهمان آقای صدر هستید؟ این در حالی بود که آن ایام، سالهای نخست حرکت و محبوبیت ایشان در لبنان بود و این ماجرا هم در شمال لبنان اتفاق افتاد که غالب جمعیتش از برادران اهل سنت بودند.

ـ در بیروت با مرحوم شهید بهشتی به بانک یا شاید یکی از ادارات دولتی مراجعه کردیم. خانمی که پشت گیشه ایستاده بود و پاسخگوی ارباب رجوع بود و به لحاظ ظاهر و پوشش هیچ نشانه‌ای از پایبندی خاصی به مذهب نداشت، با دیدن مرحوم شهید بهشتی در کسوت روحانیت با احساس پرشوری گفت: «من هم شیعه هستم.» این برخورد از آن جهت مهم بود که در آن ایام شیعه به‌رغم جمعیتش، محرومترین بخش جامعة لبنان به‌شمار می‌رفت و انتساب به آن چندان مایة تشخص اجتماعی نبود. در اینجا هم به خوبی آثار تلاش پر زحمت امام موسی صدر برای ایجاد اعتماد به نفس در شیعة لبنان و مقبولیت و وجاهتی که نوع برخورد روشن‌اندیشانه و منصفانة ایشان توانسته بود در جامعة لبنان نسبت به شیعه ایجاد کند، آشکار بود.

ـ امام صدر در ایامی که ما در آلمان اقامت داشتیم، تماسهای تلفنی منظمی با مرحوم شهید بهشتی داشتند و به دلیل نسبت خانوادگی که هم با ایشان و هم با مرحومة مادر ما داشتند، اگر به منزل زنگ می‌زدند، اول احوالپرسی مبسوطی به قول خودشان با «دخترعمو» می‌کردند تا بعداً با شهید بهشتی به گفتگو بپردازند.

ـ در سفری که در تابستان سال 57، پیش از پیروزی انقلاب به آلمان داشتیم و طی آن مرحوم شهیدبهشتی به بسیاری از انجمن‌های اسلامی دانشجویی در کشورهای اروپا و نیز در آمریکا سر زدند، در شهر بوخوم که محل سکونت آقای دکتر صادق طباطبایی بود، با آقای صدر که به آلمان آمده بودند، چند دیدار طولانی داشتند و تبادل‌نظر می‌کردند. با توجه به اینکه ما در هتل اقامت داشتیم و ایشان در منزل آقای طباطبایی، یکی دو قرار پیاده‌روی هم گذاشتند و از این فرصت برای تبادل‌نظر استفاده کردند. این دیدارها شاید دو هفته قبل از ماجرای ناپدید شدن ایشان در سفر لیبی بود.

ـ در سال 1363، یعنی سه سال پس از شهادت مرحوم شهید آیت‌الله بهشتی، روزی یکی از دوستان ایرانی مشترک ایشان و امام موسی صدر به تهران آمدند و نامه‌ای از امام موسی صدر خطاب به مرحوم شهید بهشتی را به بنده دادند که سرنوشت عجیبی داشت؛ چون وقتی به دست ما رسید که نه فرستندة آن دیگر در اختیار بود و نه گیرنده‌اش در قید حیات. در این نامه آقای صدر مرحوم بهشتی را «دوست عزیز و عقل منفصل» خطاب کرده بود و درد دل‌هایی از اوضاع لبنان داشت. نسخه‌ای از این نامه را به یکی از دوستان که روی زندگینامه و آثار امام موسی صدر کار می‌کردند، دادم.

ـ مرحوم شهید آیت‌الله بهشتی معمولاً‌ در تابستانها ده روز تا دو هفته‌ای را به همراه خانواده به مشهد می‌رفتند. ما منزلی را کرایه می‌کردیم و شبها دو ساعتی مانده به نماز صبح مرحوم شهید بهشتی پیاده به حرم می‌رفتند. من هم تقریباً‌ هر شب با ایشان همراه می‌شدم و از این فرصت پیاده‌روی برای گفتگو استفاده می‌کردیم. خاطرم هست که در ایام ورود نیروهای ارتش سوریه به لبنان که به دعوت امام موسی صدر برای پایان دادن به غائلة جنگهای گروههای فلسطینی و لبنانی صورت گرفته بود، دو اردوگاه فلسطینی‌ها به شدت آسیب دیده بود و افرادی کشته شده بودند. من گفتم: «این ماجرا برای آقای صدر بد شد، چون بالاخره به پای ایشان هم نوشته می‌شد؛ مخصوصاً از جانب افراد تندرویی که با ایشان مخالفتهای نهان و آشکاری در لبنان و ایران داشتند.» مرحوم بهشتی مقداری توضیح دادند که اوضاع در چه حال است. من گفتم: «با این حال خوب است ایشان بیایند و بگویند در این زمینه چنین پیش‌بینی‌ای را نمی‌کردند و اشتباه شده است.» مرحوم بهشتی به من دیگر چیزی نگفتند، چند روز بعد که می‌خواستیم به تهران برگردیم، مرحومه مادرم گفته بودند چیزی را بخرم و یادم نیست چرا دو بار خریداری شده بود. مادر از من خواستند که چون عازم سفریم، بروم و آن را پس بدهم. من هم از پس دادن چیزی که خریده بودم، هیچ‌وقت خوشم نمی‌آمد، گفتم: «حاضرم از پول خودم آن را بپردازم، ولی جنس خریداری شده را پس ندهم و نگاه ملامت‌آمیز مغازه‌دار را تحمل نکنم.» در همین اثنا نگاهم به مرحوم شهید بهشتی افتاد که لبخند می‌زدند، ولی هیچ نمی‌گفتند. پرسیدم: «چرا لبخند می‌زنید؟» گفتند: یادت هست چند شب پیش راجع به حوادث لبنان با هم حرف می‌زدیم و تو گفتی خوب است امام موسی صدر با همة این احوال از مردم عذرخواهی کند که اشتباه شده است. حالا هر وقت توانستی این را پس بدهی، انتظار آن را داشته باش که ایشان هم بتواند چنین کاری را در لبنان بکند. این حرف ایشان چنان در من اثر کرد که بلافاصله رفتم و جنس خریداری شده را پس دادم. بعد به منزل آمدم و به شوخی گفتم من که موفق شدم، حالا به ایشان خبر دهید که بسم‌الله...‏

نامه امام صدر به دکتر بهشتی

بسم‌الله الرحمن الرحیم/ برادر عزیز و عقل منفصل و مکمل وجود و دورِِ نزدیک و دوست ارجمند، حضرت بهشتی دام عزه. مدتی است که گفت و شنود با تو رو نداد. به علاوه صدها شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین‌هایل، در پیش داشتیم. سعی کردم یکی دو بار گزارش کوتاه و بلندی تقدیم کنم.

با پاره‌ای از دوستان هم اینجا صحبت شد و حال ابعاد توطئه روشن و روشن‌تر می‌گردد و عواقب سیاستهای جهانی، منطقه را برای تحولات عظیم آینده آماده می‌کند. با وضوح بیشتر صدق نظریات ما، رویتهای ما، نصیحت‌های ما، صدق فداکاریهای ما، خطرناکتر بودن روش کمونیست‌ها، جنبلاط‌ها و همکاران عربهای لیبی و عراق که مقاومت را در معرض خطرهای جهانی قرار دادند، ثابت می‌گردد. مقاومت در چند دهه اخیر وضع داخلی خود را تا حدودی تصفیه کرده است. فتح، محور ابوصالح، ابوموسی و حتی ابوایاد را کنار زده است. از طرف دیگر، روابط بهتر و همکاری بیشتری، تا حد اعلام مشترک و همکاری همه‌جانبه در جنوب لبنان با جوانان ما می‌کنند. هر چند زخمهای گذشته فوق‌العاده عمیق بود ولی سعی می‌کنند، به خصوص ابوعمار [یاسر عرفات] و ابوجهاد، با ملاطفت و تدابیر دیگری جبران کنند. امیدوارم باز هم بتوانیم دل شکسته و مرغ پریده مردم جنوب را ـ که ثمره ده سال فداکاری و صبر و سکوت را که به برکت حقه‌بازان چپ و خودخواهان جنبلاط صفت، دست از مقاومت کشیدند ـ از نو رام کرده و آرام نماییم و باز هم به حمایت از مقاومت موفق شویم.

خوب راستی برادر کتابها، بحثها و نوشته‌ها، تجربه‌ها و عقاید قرآن چه شد؟ برایم بفرست. به خانم هم سلام برسان.

11/1/1977 موسی‌ صدر‏









برچسب ها : امام موسی صدر  ,