پیچک

صفحه اصلی |  پست الکترونیک
سرزمین بی آب و علف

من سکوت خویش را گم کرده ام

لاجرم در این هیاهو گم شدم

من که خود افسانه میپرداختم

عاقبت افسانه مردم شدم !

 

  

ای سکوت ای مادر فریادها !

ساز جانم از تو پر آوازه بود

تا در آغوش تو راهی داشتم

چون شراب کهنه شعرم تازه بود

 

  

در پناهت برگ و بار من شکفت

تو مرا بردی به شهر یادها

من ندیدم خوشتر از جادوی تو

ای سکوت ای مادر فریادها

 

 

گم شدم در این هیاهو گم شدم

تو کجایی تا بگیری داد من ؟

گر سکوت خویش را میداشتم

زندگی پر بود از فریاد من !

 

فریدون مشیری

پ.ن: وقتی پاهات روی زمین نیست، سخته که خودت باشی. وقتی پاهات روی زمین نیست، سخته که باشی. وقتی بودنی در کار نیست، غمگین نشو، اصلا رفتنی در کار نیست! دلم یک سکوت طولانی می خواد. بالاخره جرئت پیدا کردم و دارم چراغ های رابطه رو یکی یکی خاموش می کنم. ان شاءالله که این چینی نازک ترک برنداره...






برچسب ها : شعرهایی برای خواندن  , چنین گفت فهیمه  , دل نوشت  ,

      

در هشتاد و چهار ساگی امام موسی صدر که همزمان شده بود با روز پدر، یاران صدر، مانند دوسال قبل، به خیابان امام موسی صدر رفتند تا تولد امام محرومان را بین مردم ساکن خیابانش جشن بگیرند.

برنامه برای ساعت 5:30 تنظیم شده بود. ولی خوب باز هم با کمی تاخیر رسیدیم . کمی انتظار بر سر کوچه امام موسی صدر در منطقه 12 شهرداری تهران . اینبار کوچه رو برای جدول گذاری کنده بودن و آدم واقعا یاد لبنان می افتاد . شروع کردیم و سه دسته شدیم . گروهی خونه هارا زنگ میزدن و  گروهی مغازه ها را و ما هم با لاستیک فروشان سر کوچه شروع کردیم .ب رخوردها همیشه جالب است و زیباست و پیوند خوردن این روز با تولد مولا علی جای هیچ شکی برای دیگران نمی گذاشت  اندکی جلوتر مسجدی بود مردمش بوی آشنایی داشتن آنها نیز ما را شناختن و با سینی شربت پذیرای ما شدند.

 

گروهی می شناختند امام را و گروهی نمی شناختند. اما خوب بود. دیروز کودکی لبخندی زد. جوانی لبخند زد و پیرمردی خندید.

دیروز جوانان کوچه امام موسی صدر شاد شدند. به امید روزی که سید ما بیاید و با حضور خودش کوچه اش گلباران شود.

آمین






برچسب ها : یاران صدر  ,

      

شعرخوانی مجری برنامه، علی مهدیزاده در شب شعر یاد مهر

من شاکیم از اینکه هوایت نمی رسد

از اینکه دست بغض به پایت نمی رسد

از اینکه نامه ای که سپردم به دست باد

انگار هیچگاه برایت نمی رسد

تقصیر باد نیست تو از بس مسافری

باد صبا به گرد ردایت نمی رسد

بس که مطنطنی و رها در میان باد

دست کسی به زلف رهایت نمی رسد

موسای بی خلیفه ازاین شاکیم چرا

نیل دو چشم من به عصایت نمی رسد

دنیا اگرچه پیر و زمین گیر و خسته است

اما بدون تو به نهایت نمی رسد

شهر از نفیر نعره ی اسفند پر شده

اردیبهشت گرم صدایت نمی رسد؟؟

آیا برای بخشش این نسل سوخته

پروانه های دست دعایت نمی رسد؟ ….

***

…تو می رسی بدون شک، این دادخواست هم

حتی به پای میز شکایت نمی رسد ….

 

دانلود کنید

 

با تشکر از خانم هاله مسیحا که فایل صوتی برنامه را در اختیار ما قرار دادند.






برچسب ها : یاران صدر  , مولتی مدیا  ,

      

شعر زیبایی که جناب آقای حسین متولیان در شب شعر “یاد مهر” ایراد کردند

…………………………………………………………………………………………

 

بینداز عصایت را…

موسی نشده ای که زندانی ات کنند…
و رود ِ بنی اسرائیل تو را
دست به دست در سبد ِ کودکی ات تا کاخ فرعون بدرقه کند…
موسی نشده ای تا قومت
یهود باشند
و گوساله بپرستند
موسی نشده ای حتی ، تا طور ِ مناجاتت را پا برهنه طی کنی
و از چوپانی به پیامبری پل بزنی…
اگر باز گردی این بارمعجزه ات ید بیضا نیست!
آیه ی نور با خود می آوری…
موسای کاظم باشی یا موسای عمران
فرقی نمی کند!
سرنوشت تو اسارت نیست…
سر نوشت تو شکافتن نیل حتی نیست…
دروغ گفته اند اگر تو را صاحب ِ تابوت ِ عهد دانسته اند!
کذب محض است اگر منتظر نشسته اند تا به اشارتی دوازده چشمه بجوشانی
سرنوشت محتوم تو ایستادگی است
سرنوشت قطعی ِ تو پیروزی است!
تو ناچاری که قهرمان باشی!
موسی شده ای که صدر نشین اخبار شوی
موسی شده ای که باز گردی
و با عصای چوبی ِ هشتاد و چند سالگی ات
هفتاد و دو فرقه ی نامهربان که یاس را نیلی میخواهند ، را بشکافی
موسی شده ای که به نیل فرمان بدهی جاری شود
و لوحه های آیات تورات را بر قلب ها حک نمایی تا هرگز نشکنند
من میدانم
وقتی که باز گردی شعبده ی ساحران بی اثر خواهد شد
و فرعون در هر لباسی که باشد
از چشمهای روشن ِ تو خواهد ترسید
که همه ی خفاشها از روشنایی می هراسند
پس بینداز عصایت را…
موسای من
الیس الصبح بقریب؟!!

” حسین متولیان ”






برچسب ها : یاران صدر  , مولتی مدیا  ,

      

ملیحه صدر، جوان ترین فرزند امام موسی صدر که در زمان ربوده شدن وی 7 ساله بود، دو سال قبل، به در خواست یاران صدر دلنوشته ای را برای هشتاد و دو سالگی پدر نوشت. این دلنوشته در شب شعر یاد مهر، به نیابت از ایشان قرائت شد؛ دلنوشته ای که چشمان حاضران را بارانی کرد.

 

فایل صوتی و متن این دلنوشته موجود است.

——————————————

چشمان منتظر مادر

- مادر جان … بیدار شوید… وقت دکتر دیر می­ شود!!

- بگذار بخوابم… کاش بیدارم نکرده بودی… با بابات بودم… چه خواب خوبی بود… خیلی وقت بود که خوابشان را ندیده بودم

- انشاءالله خیر است مادر جان. انشاءالله خبر خوب می‌شنویم.

انشاءالله مادر انشاءالله …

روز چهارشنبه بود، خواب مادر نسبت به همیشه سنگین‌تر بود. حالشان من را نگران کرده بود. آخه مدت­ هاست که فشارشان بالا و پایین می‌رود.

خواب شما را می‌دیدند بابا!

نمی‌دانم چقدر خوب ست که این صحبت­ها را بشنوید، آخه نمی‌خواهم بر فشارهای شما بیفزایم.

مادر از آن وقت­ ها تعریف می‌­کردند، می‌گفتند که بعد از ازدواج با شما هیچ وقت احساس تنهایی نکردند، می‌گفتند که شما شریک واقعی زندگیشان بوده‌اید،

“بابات مادرم را که اسمشون ملیحه بود خیلی دوست داشتند، من مادرم را خیلی زود از دست دادم، چند ماه پس از ازدواجمان.

اما زندگی با بابات سبب شد که احساس تنهایی نکنم.

آخر نمی‌گذاشتند که من احساس تنهایی کنم.

مثلا اول زندگیمان رفتیم نجف. وقتی که می‌خواستند بروند درس، صدری را بغل می‌کردند و ما را می‌بردند خانه پسرعمویشان سید محمد باقر صدر، پیش بانو بنت الهدى.  می‌دانستند که ایشان پر مهر و محبتند و مواظب من هستند. حتی بانو بنت­الهدى سعی کردند و به سرعت فارسی یاد گرفتند که با من هم صحبت باشند.

من آن وقت احساس تنهایی نکردم!!

رفتیم ایران، مدتی بعد آمدیم لبنان. در صور. کارهایشان بیشتر شده بود. روزها وشب­ ها با مردم بودند. از ام باقر و ام نزار می‌خواستند که من را تنها نگذارند.

من احساس تنهایی نکردم!!

مجلس اعلی شیعیان تشکیل شد، منتقل شدیم به بیروت.

بعد جنگ شروع شد. ساعت­ها در بالکن منتظرشان  می‌شدم. راه ­ها خطرناک شده بود و ایشان این طرف و آن طرف می‌رفتند، نزد همة گروه های درگیر تا  بلکه اوضاع آرام شود.

ترس .. ناآرامی..  ولی با آن همه، حتى آن وقت هم احساس تنهایی نکردم.

آخ ملیحه جان.. آن کسی که آنقدر آقا موسى مواظبش بود، الان 32 سال است که احساس تنهائی می‌کند.

الان کجاست؟ چکار می‌کند؟ لباسش کم نیست؟ فشارشان چطوره؟…..

من لباسشان را تهیه می‌کردم، می‌گشتم تا خوب وخنک باشد… بابات همیشه فشارشان پائین بود ولباس­هایشان از شدت  ضعف خیس عرق می‌شد،

دست هایشان درد می‌کرد، چون همیشه مردم می‌کشیدند که ببوسند، ولى بابات خوششان نمی‌آمد ودستشون را از دست مردم می‌کشیدند.

از هرجا که بودند، برایم نامه می‌نوشتند، و مرا در جریان کارهایشان می‌گذاشتند. درسته که سفرهایشان بعضی وقت­ ها طولانی بود ولی این دفعه فرق داشت…

این دفعه نامه ننوشتند، به من خبر از اوضاع واحوالشان ندادند، من را در جریان برنامه‌هایشان نگذاشتند.

آخ من ایندفعه احساس تنهائی می‌کنم، من 32 سال است احساس تنهائی می کنم”

پدر جان

شما رفتید و مادر را با خود بردید

درست است که جسم ایشان با ماست ولی روحشان با شماست.

تا وقتی که قدرت داشتند، سخت و مسئولانه ایستادند و ما را تربیت کردند و به مردم صبر کردن را آموختند. ولی الان دیگر خسته و تسلیم شده‌اند.  به زندگی خود می‌نگرند و در تلاطم افکار خود غرق هستند، چشمهایشان منتظر شماست. منتظر شما که روزی از در درآئید و باز هم  برایشان مثل همیشه از کارهایتان بگوئید.

مادر احساس تنهایی می‌کند پدر جان!

باز گردید تا شاید مادر به ما برگردد، من دیگر تحمل دوری او را ندارم.

پدر جان! مادر  با ماست ولی با ما نیست؛ دقیقاً مثل شما که با ما هستید و با ما نیستید!

دختر شما ملیحه

 

فایل صوتی

——————————————————————–

در ابتدای شب شعر، مهدیه پالیزبان، دبیر کانون فرهنگی یاران صدر برای خوشامدگویی متنی را قرائت کرد که فایل صوتی آن در دسترس است.

فایل صوتی

 

با تشکراز خانم هاله مسیحا که فایل های صوتی برنامه را در اختیار ما گذاشتند






برچسب ها : یاران صدر  , مولتی مدیا  , خاندان صدر  ,

      
<   <<   21   22   23   24   25   >>   >