سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پیچک

صفحه اصلی |  پست الکترونیک
سرزمین بی آب و علف

حجت‌الاسلام والمسلمین سید ابوالقاسم شجاعی از خطبای برجسته‌ی تهران و متولد 1312 در محله مولوی تهران است. وی سال‌هاست که از گردانندگان هیئت فاطمیون از قدیمی‌ترین و اصیل‌ترین هیئات تهران است. 
امام موسی صدر و ساختن حرم حضرت رقیه
حجت‌الاسلام والمسلمین سید ابوالقاسم شجاعی در مصاحبه با گروه تاریخ شفاهی مؤسسه فرهنگی تحقیقاتی امام موسی صدر با اشاره به فعالیت‌های امام موسی صدر در لبنان، به بعد تربیتی آن اقدامات اشاره کرد و گفت: «جوان‌ها ضمن تراشکاری و کارهای هنری تربیت می‌شدند. دخترها را با عنوان بافندگی و کارهای دستی پرورش می‌دادند که همان شیعیانی که دیروز بدترین و ضعیف‌ترین کار اجتماعی رو در اختیار داشتند در یک مدت کوتاهی کارهای بسیار عالی خوش درآمد در اختیارشان بود.»

ایشان با ذکر حدیث امام باقر علیه السلام که فرموده‌اند «الکمال کل الکمال، التفقه فی‌الدین و صبر علی النائبة‌ و تقدیرالمعیشة» به مبنای عمق و دقیق امام موسی صدر در کارهایش اشاره کرد.

وی در ادامه به کمک مردم و تجار ایران به شیعیان لبنان اشاره کرد و گفت: «حتی مرحوم آیت‌الله آقای گلپایگانی مرجع بزرگوار به وسیلة فرزند ارجمندشان حضرت حجت‌الاسلام والمسلمین آقای آقا جواد گلپایگانی بودجه می‌فرستادند برای آن مکتب و مدرسی که ایشان تشکیل دادند که ایشان را کمک کنند.»
حجت‌الاسلام والمسلمین شجاعی در بیان سابقه آشنایی خود با امام موسی صدر خاطراتی را از سفرش به سوریه و لبنان بیان کرد و گفت: «رفتیم برای زیارت حضرت زینب، ضمناً به دیدن آقا موسی هم رفتیم. تلفن کردم به آقا موسی که آقا ما آمدیم هتل فلان، ماشینش آمد و ما را از هتل بردند به کیفون. آنجا من منبر رفتم و حتی پایه و اساس قبر حضرت رقیه همان‌جا ریخته شد. آقا موسی گفت تا من زنده‌ام، مشغول شوید. یکی از کارخانه‌داران هم آنجا بود که پنج میلیون آن وقت پول داد و پایه و اساس مرقد در همان جلسه گذاشته شد.» 






برچسب ها : امام موسی صدر  ,

      

1- دیروز بعد از ماه ها از خونه رفتم بیرون تا یه دونه نون تافتون و یه شیشه ی کوچولو سس مایونز و یه بسته دستکش یه بار مصرف بخرم. تو این چند ماه نه که خرید نکرده باشم. چرا. رفتم از انتشارات دانشکده یه بسته برگه کلاسوری خریدم مثلا. ولی چندین ماه میشد که از خونه نرفته بودم بیرون به نیت خرید.
همیشه از شکستن قواعد الکی و دست و پاگیر من درآوردی خوشم میومده. مثلا کی گفته من حق ندارم ژاکت زرشکی رنگ و رو رفته ی دوست داشتنیمو از روی مانتوی آبیم بپوشم و برم خرید؟! کی گفته من حق ندارم از زیر شال، موهامو به کمک گل سر یک کیلو نیمی دو برابر عرض شونه م نکنم و برم بیرون؟! کی گفته من حق ندارم وقتی توی خیابون نم زده، لحظه ای که حریصانه هوای مرطوب رو به ریه هام می فرستم، به پسر بازیگوشی که اصلا نمی دونم ساکن اینجا هست یا نه، طوری لبخند بزنم که تعجب کنه؟!

2- دیشب به داداش بزرگم گفتم، احساس می کنم دارم توی دو فصل اول کتاب "روح پراگ" زندگی می کنم. توی دوره ی جهان جهانی دوم. بین یهودیان اسیر نازی ها. توی محاصره. بین دل های ناامید. بین شکسته شدن عزت ها. باید سعی کنم امید رو برای این جماعت زنده نگه دارم. باید سعی کنم با دست های خالی، با همین چند تا ابزار ابتدایی باقی مونده، شادی رو یادشون بندازم. 

ره‌پیمای قله‌ها هستم من
راه خود در توفان
در کنار یاران می‌نوردم
در کوهستان یا کویر تشنه
یا که در جنگل‌ها
رهنوردی شاد و پر امیدم
شعر هستی
بودن و کوشیدن
رفتن و پیوستن
از کژی بگسستن
جان فدا کردن در راه حق است
شعر هستی
بودن و کوشیدن
رفتن و پیوستن
از کژی بگسستن
جان فدا کردن در راه خلق است 

 

3- امروز هوا بارونی تر بود. ما ، اگه خیلی اهل دل و مطالعه و متمدن باشیم، هوای بارونی رو "هوای دونفره" می دونیم. ولی این هوا، دو ساله که برای من، تلنگر "فرصتی برای نفس کشیدن"ه. فرصتی برای خلوت کردن. بارون که می باره برگا، کف خیابونا، دیوار خونه ها و لباسای ما رو خیس می کنه و می شوره. دوست دارم توی این وضعیت، چتر نداشته باشم. دوست دارم بارون، سر منو هم خیس کنه. دلم می خواد با روح طبیعت یکی بشم و زشتی ها و ناراحتی هامو به دست بارون بسپارم. دلم می خواد سبزی های منم پررنگ تر بشه. دلم می خواد دوباره به خودم فرصت بدم، چیزی که دوست دارم بشم. دلم می خواد از توقع های دیگران خلاص بشم. دلم می خواد رفتارمو با تعریف های دیگران تطبیق ندم. کاری که دوست دارمو انجام بدم.

من با قلبی به سپیدی صبح
با امید بهاران
می‌روم به گلستان
همچو عطر اقاقی
لابلای درختان می‌نشینم
باشد روزی به امید بهاران
روی دامن صحرا لاله روید
شعر هستی بر لبانم جاری
پر توانم آری
می‌روم در کوه و دشت و صحرا


4- آرزوهام دود می شن. عاشق هام پشیمون میشن. دوستایی که عمری به خطا، دوست خطابشون می کردم، شماره مو از گوشی شون پاک می کنند. من که انتظار یاد کردن ندارم، وقتی بهشون اس ام اس می دم، جواب می دن: شما؟ یا وقتی بهشون زنگ می زنم میگم فهیمه م... می گن فهمیه ... ی دانشگاه فلان! هر کدوم به یه نحوی حذفم می کنند... من اما هیچ وقت یاد نمی گیرم که دل بشکنم... که مرزبندی کنم... که حدف کنم... که دل هر کس، دل نیست... که قلب ها ز آهن و سنگ و بی خبر از عاطفه اند... من همچنان بر سر عهدی که با خدا و امامم بستم هستم: ایمان، ببخش، محبت، خوش گمانی نسبت به انسان.

چه شبی بود و چه روزی افسوس
با شبان رازی بود
روزها شوری داشت
ما پرستوها را
از سر شاخه به بانگ هی ، هی
می پراندیم در آغوش فضا
ما قناریها را
از درون قفس سرد رها می کردیم
آرزو می کردم
دشت سرشار ز سرسبزی رویاها را
من گمان می کردم
دوستی همچون سروی سرسبز
چارفصلش همه آراستگی ست
من چه می دانستم
هیبت باد زمستانی هست
من چه می دانستم
سبزه می پژمرد از بی آبی
سبزه یخ می زند از سردی دی
من چه می دانستم
دل هر کس دل نیست
قلبها ز آهن و سنگ
قلبها بی خبر از عاطفه اند
از دلم رست گیاهی سرسبز
سر برآورد درختی شد نیرو بگرفت
برگ بر گردون سود
این گیاه سرسبز
این بر آورده درخت اندوه
حاصل مهر تو بود
و چه رویاهایی
که تبه گشت و گذشت
و چه پیوند صمیمیتها
که به آسانی یک رشته گسست
چه امیدی ، چه امید ؟
چه نهالی که نشاندم من و بی بر گردید
دل من می سوزد
که قناریها را پر بستند
و کبوترها را
آه کبوترها را
و چه امید عظیمی به عبث انجامید

 






برچسب ها : شعرهایی برای خواندن  , دل نوشت  ,

      

خیلی از ما سکوت کردن رو با بخشیدن اشتباه می گیریم! اما بخشیدن این نیست که در مقابل اشتباه دیگران سکوت کنیم و امتیاز بگیریم و منتظر فرصت بمونیم تا یه گوشه ی رینگ پیدا کنیم و طرف رو ناک اوت کنیم! اگه می بینیم بعضی وقتها از اشتباهات اطرافیانمون خسته می شیم و بهشون ( یا خودمون) می گیم "دیگه کافیه! دیگه نمی بخشمش!"، بهتره یه تجدید نظری توی تعریفمون از "بخشش" داشته باشیم! چون اگه واقعا بخشیده بودیمش، هیچ وقت اشتباهاتش یادمون نمی موند!

یادمون باشه لازم نیست همه رو ببخشیم، ولی اگه بهش (یا به خودمون) گفتیم که بخشیدیمش، حواسمون باشه که مسئولیت بزرگی رو قبول کردیم.

وقتی یه نفر رو می بخشیم، یعنی خطاشو نمی بینیم، حتی اگه نتونیم خطاشو فراموش کنیم هم به روش( یا به روی خودمون) نمیاریم که یه روزی این کار رو مرتکب شده. حتی اگه دوباره همون خطا رو تکرار کنه. حتی اگه خودشم بخواد به یادمون بیاره، خیلی نامحسوس(!)، دستشو می گیریم و مواظبشیم که این کار رو نکنه!
وقتی یه نفر رو می بخشیم به این معنا نیست که آتویی ازش داریم و هر وقت دلمون خواست می تونیم اذیتش کنیم.
وقتی یه نفر رو می بخشیم باید سعی کنیم شرایط رو تا حدی عادی کنیم که دوباره خودشو دوست ما بدونه و معذب نباشه، تا جایی که خودشم یادش نمونه یه زمانی یه خطایی مرتکب شده.
وقتی یه نفر رو می بخشیم یعنی مواظبیم عزتش ضربه نخوره.
وقتی یه نفر رو می بخشیم یعنی یعنی مواظبیم از معذرت خواهیش پشیمون نشه.
وقتی یه نفر رو می بخشیم یعنی آماده ایم که یه پله بزرگ تر بشیم.
پ.ن: داره میشه یک سال، که تصمیم گرفتم خیلیا رو ببخشم. ولی وقتی شب قدر امسال، اس ام اس عزیزی رو دریافت کردم که از بخششم خوشحال بود، با خدای خودم عهد بستم که محبت بی دریغ رو هم به بخشش بی دریغم اضافه کنم. محبتی که دغدغه ی برداشت های اطرافیان رو نداره. محبتی که نگران احمق پنداشته شدن نیست. محبتی که در قید پرهیز از دلبری کردن نیست.






برچسب ها : چنین گفت فهیمه  ,