خدای درهای باز. خدای درهای بسته. ما را از این آستانه بگذران
برچسب ها : امید , دل نوشت ,
p.s. I love you
پی نوشت: من دوستت دارم.
بعد از دیدن بعضی از فیلم ها حسرت می خوری که چرا 2 تا 3 ساعت از وقتت رو برای تماشای همچین فیلم هایی تلف می کنی. ولی تماشای بعضی از فیلم ها تمام روزت رو میگیره. نه به خاطر این که طولانیه. به خاطر این که ان قدر درگیرت می کنه که ساعت ها بعد از تموم شدنش هم نمی تونی از فکرش بیای بیرون. تازه اگه زیادی باهاش همذات پنداری کنی که می تونی مدتها صحنه هایی رو که سازندگان فیلم نساختند تجسم کنی.بعضی وقث ها این همذات پنداری هنر فیلم ساز نیست. بلکه علی رغم تمام دلایل منطقی شما از دیدن فیلم صرف نظر نمی کنید و خیلی هم ازش تاثیر میگیرید. البته من منتقد فیلم یا روانشناس نیستم. قصدم از بیان این مطالب چیز دیگه ایه.
صادقانه من از اون آدمایی هستم که همه جور فیلمی نگاه می کنم. عاشقانه ی آبکی هندی و ملودرام های وطنی و افسانه به سبک کره ای و تخیلی ساخت هالیوود هم نداره. درهم همه رو می بینم. البته این وسط نود شبی های رسانه ی ملی رو به هیچ وجه نمی تونم ببینم. به خصوص از نوع کارهای جناب سیروس مقدم.دوباره انحراف. ببخشید این حرفها رو قرار نیست اینجا بگم.
الغرض. امروز یه فیلم خیلی قشنگ دیدم. ما توی ایران یا یه ژانری رو کلا نداریم یا اگه داریم ان قدر فیلم ها ضعیفند که واقعا مخاطب ایرانی نمی دونه ژانر چیه. پس من هم نمی دونم ژانر این فیلم چی یا چیا بود.
نتونستم ابتدای فیلم رو ببینم به خاطر همین خیلی آزاد ازش هر چی دلم خواست برداشت کردم. اسم فیلم " پی نوشت: من دوستت دارم" بود. با بازی هیلاری سوانک و جرارد باتلر.نمی دونم کدوم عامل باعث شد این فیلم این همه برام تاثیرگذار باشه. بازی خوب بازیگران و دیالوگ های بکر و ساخت روان فیلم یا خواست من برای همراه شدن با فیلمی نصفه نیمه. شاید هم هر دو. البته برای مخاطبان ایرانی که معمولا از چیستی فاکتورهای دسته ی اول خبر ندارند احتمالا هر فیلمی می تونه اونا رو داشته باشه.
خیلی خوب یادمه که سالی که اول دبیرستان بودم یکی از دغدغه های مهم زندگی جواب دادن به این سوال بود که چه طوری بعضیا می تونند خودشونو راضی کنند دوباره ازدواج کنند؟ اون موقع ها فکر می کردم همین که بدونیم یکی یه زمانی دوستمون داشته برای ادامه ی زندگی کافیه.
بعدها که بزرگتر شدم و تصویر روشنتری از عشق به دست آوردم به این نتیجه رسیدم که زندگی هر عاشقی بعد از معشوقش بی هدف میگذره ولی اون عاشق هیچ وقت نمی تونه دوباره عاشق کس دیگه ای بشه. بعد از یه مدت کوتاه با خودم گفتم خب لااقل زنها این طوریند. دور و برم هم کم نبودند زنهایی که بعد از فوت همسرشون ازدواج نکرده بودند و مردهایی که سراغ سومین همسر بودند.
من به این جمله عمیقا اعتقاد دارم که هر کس دنیا رو از نگاه خودش می بینه. شاید قبلا متوجه نبودم ولی با هر جوابی که به این سوالم دادم خودمو بارها جای تک تک این افراد گذاشتم.
اعتقادات مذهبی و فرهنگ غالب جامعه رو هم که کنار بذاریم اکثرمون فکر می کنیم توی این کره ی خاکی فقط یکی هست که ما رو درک می کنه میتونه خوشبختی رو برامون معنی کنه و واقعا لیاقتمونو داره... شاید این نوع نگاه ما رو توی روابطمون محدود کنه.شاید این محدودیت ازدواج باشه.
حالا اگه بالاخره همسر لایقت رو پیدا کردی و در کمال ناباوری همسرت توی سن 35 سالگی _ همین جا بگم منظور من فقط فوت همسر در جوانیه._فوت کرد تکلیف چیه؟ می تونی بگی خیلی راحت زندگیمو می کنم؟ می تونی بهش فکر نکنی؟ واقعا فکر می کنی خاطراتتون برای ادامه ی زندگی کافیه؟ فکر می کنی با خاطره میشه زندگی کرد؟
همون طور که گفتم من اول فیلمو از دست دادم و به جایی رسیدم که یه زن و شوهر جوون داشتند دعوا می کردند. از هر حرفشون یه اختلاف میومد بیرون. از بچه دار شدن و فضای خونه و تاثیر کار خانم بر روی اعصابش و طرز حرف زدن آقا با مادر زن همگی موضوعهای خوبی برای دعوا بودند...دعوا بالا گرفت و مرد از خونه رفت. ولی برگشت و به همسرش قول داد مثل پدرش تنهاش نمیذاره.
توی فصل بعدی فیلم مراسم ختم مرد بود... یه مراسم ختم متفاوت. مرد معتقد بوده برای بزرگداشت مردگان باید بهشون اثبات کنیم که خوب زندگی میکنیم.دقیقا یادم نمیاد علت مرگش چی بود. ولی میدونم مدتی مریض بوده و همه میدونستند زنده نمیمونه. فیلم سرشار از لحظات تاثیرگذار یادآوری خاطرات توسط زنه. یه ماه این طوری میگذره. تا این زن متوجه میشه شوهرش نواری رو برای تولد بهش هدیه میده. توی اون نوار توضیح میده که دیگه کافیه باید به خودش برسه و از این به بعد منتظر نامه هاش باشه. جری(مرد) از این به بعد با این نامه ها همسرش رو کنترل می کنه.اولش انجام این کارها برای همسرش خوشاینده چون حس می کنه جری هنوز هست ولی بعد از یه مدت همین بودن جری و یادآوری خاطرات گذشته و باور این این که دیگه تکرار نمیشند بیشتر اذیتش می کنه. از طرفی جریان زندگی دیگران_ازدواج و بچه دار شدن دوستانش و جر و بحث های زن و شوهرها_ زن رو غمگین و متوجه فرصت های از دست رفته میکنه....
زن نامه ای دریافت می کنه که متوجه میشه جری برای اون و دوستانش یه مسافرت به ایرلند_ زادگاه جری_ تدارک دیده. با این سافرت زن خاطرات اولین دیدارها رو به یاد میاره و این که در سن نوزده سالگی تصمیم گرفت با جری ازدواج کنه. به نظر من قشنگ ترین فصل فیلم همین جاست. دیالوگها رو دقیق به خاطر ندارم. ولی برداشتم این بود که اونا اون موقع تصمیم گرفتند به دنیایی که تا اون لحظه توش زندگی می کردند خاتمه بدند و وارد دنیای تازه ای بشند. دختر و پسری که خانواده و زندگی خوبی داشتند خودشونو راضی می کنند زندگیشونو عوض کنند. به نظرم جری با این نامه به یاد همسرش آورد تصمیم به ازدواج مجدد با تصمیم به ازدواج برای بار اول فرقی نداره. در هر دو صورت اون قلبشو برای ورود یه غریبه باز میکنه.و سعی می کنه تمام زندگیشو عوض کنه...
توی آخرین نامه جری میگه وقت زیادی نداره چون همسرش رفته بستنی بخره و زود برمی گرده ولی حس می کنه این آخرین نامه ست. ازش تشکر می کنه که افتخار همسرش بودنو بهش داده و اونو طوری ساخته که دوستش داشته باشه._ دیالوگهای این فیلم خیلی بکر و تاثیرگذار بودند._ تاکید میکنه که اون فقط فصلی از زندگی همسرش بوده ولی همسرش زندگی اونو تشکیل داده. ازش می خواد که دوباره عاشق بشه و فراموش نکنه که اون برای همیشه دوستش خواهد داشت...
میدونم که ضعفم توی تعریف داستان فیلم و همین حافظه ی بدم خیلی اذیتتون کرد. من نمی خوام حکم صادر کنم که کدوم کار خوبه یا کدوم بده. فقط می خوام یه ذره فکر کنیم و بعضی از فیلما رو نگاه کنیم!
پ.ن.1:شاید این پست یه ذره عجیب بود. ولی وقتی سیاسی نوشتن من بچه فسقلی منطقیه این مطلب هم نباید عجیب باشه.
پ.ن.2:امروز یادم اومد که اسم همسر جری هالی بود.
پ.ن.3:دیشب یه فیلم قشنگ دیگه از جرارد باتلر دیدم!
پ.ن.4:دوقلوهای داییم به دنیا اومدند و یکیشون دیروز زیباترین صحنه ی زندگی رو از نظر مادرم رقم زد. طفلکی بچه نمی تونست چیزی رو دفع کنه به خاطر همین هنوز نمی تونه چیزی بخوره و چند روز پیش هم عملش کردند. پریشب مادرم دوباره رفته بود بیمارستان و شب تا صبح بیدار مونده بود. وقتی اومد خونه بهم مژده داد که چشمت روشن پسرداییت شکمش کار کرده!!!
مامان به پرستار گفته بوده هیچ وقت فکر نمی کردم از دیدن مدفوع یه بچه ان قدر خوشحال بشم!
پ.ن.5:اندر احوالات نکاح
کجایند مردان بیادعا...
مهدی همت،مهدی باکری،احسان باکری،آسیه باکری
من لبخندهای شهید خرازی رو خیلی دست دارم...
شهید چمران و امام موسیص در (حفظهالله)
پ.ن.1:همین الان متوجه شدم که وبلاگ دکتر صادق طباطبایی دوباره بعد از سالها(!) فعال شده!
پ.ن.2:شهید همت عاشق مردمش بود.
این روزا که اوایل خرداده حس خوبی دارم. به خاطر سالگرد سوم خرداد. دوباره نوحههای مورد علاقهمو جمع کردم و مدام دکمهی ریپیت رو فشار میدم. از هیچ کدومشون نمیتونم بگذرم. البته هر نوحهای گوش نمیدم بیشتر کریمی و جواد مقدم...
توی اینترنت هم افتادم دنبال عکسای شهدا. دیدنشون به قول دوستم زینب یه حالی داره. چند تاشونو با شما شریک میشم. در ضمن هر کی میتونه لینک دانلود یاد امامو شهدا رو پیدا کنه به منم اطلاع بده.
اما تو خود میدانی که
هنوز نمیدانم ، انتهای نگاه تو به کجا میرسد.
بقیه شو در پست بعدی مشاهده بفرمایید...
من نیک میدانستم که ایستادن در برابر خودکامگی، هزینه دارد و در پی ارتقای تودهها بودن و بالاخص آگاهتر ساختن آنان، هزینه دارد و به مقابله برخاستن با امتیازها و بتها از هر سنخ و گروه، هزینه دارد. و میدانستم که دشمنی با من و یاران من و القای شبهه و تهمت بالا خواهد گرفت و به موجی لگامگسیخته و گسترده تبدیل خواهد شد. با این همه نیک میدانم که این رسالت من است و امانتی است در دستم و نیز معنای حیات من است. از این رو، همه این هزینهها را، چون گذشته، به جان خواهم خرید.
پ.ن.1:مصاحبه امام صدر با روزنامه «اللواء» 11/9/1975
مسیرةالامام السید موسی الصدر ، ج 6 ، ص 221
پ.ن2:منتشر شده در وبلاگ جام حکمت
پ.ن.3:اول خرداد سالروز تاسیس مجلس اعلای شیعیان لبنان/اولین مرکز شیعه
نوشتهای از مهدیه پالیزبان منتشر شده در سایت یاران صدر