دکتر سید [محمد] علی صدر عاملی و همسر ایشان سرکار خانم سیده مسعوده صدرزاده
منبع: گفت‌وگو با دکتر سید محمدعلی صدر عاملی در سایت روایت صدر 
دکتر سید محمدعلی صدر عاملی

استاد: آقا موسی واقعاً مرد نازنینی بود. من ارادت بسیار زیادی به ایشان داشتم. ایشان هم به خانه‌ی ما می‌آمدند و هم به خانه‌ی پدر همسرم [مرحوم استاد سید جمال‌الدین صدرزاده]. خانه‌ی ما آن زمان در خیابان تخت جمشید بود. ایشان به خانه‌ی خیابانِ تخت جمشیدِ ما می‌آمدند و دو دختر ما در آن زمان به دنیا آمده بودند. اسم یکی مهتاب است و اسم دیگری میترا. ایشان این دو بچه را روی شانه‌های خود می‌گذاشتند و آن آیه‌ی قرآن را می‌خواندند که آفتاب در یک دستم و ماه در دست دیگرم [بغض استاد]...
همسر استاد: بچه‌ها آن موقع هنوز خیلی کوچک بودند. یادم هست که همه‌ی پسر عموها، پسر عمو آقا موسی، پسر عمو حاج‌آقا رضا و پسر عمو حاج‌آقا علی، همیشه به پدر من «عموجان» می‌گفتند. دلیلش این بود که پدر من به لحاظ سنی از همه‌ی این پسر عموها بزرگ‌تر بودند. پسر عمو آقا موسی بچه‌ها را روی شانه‌های خود گذاشتند و گفتند عموجان نگاه کنید؛ در یک دستم خورشید است و در یک دستم ماه ...


• چه تعبیر لطیفی ...

همسر استاد: واقعاً؛ خیلی. من از پسر عمو آقا موسی خاطرات فراوان دارم. یادم هست یک بار پسر عمو به منزل ما آمدند و نهار خوردند. ما یک پرستاری در منزل داشتیم که یک دختر انگلیسی بود و به خاطر بچه‌ها به ایران آمده بود. خواهر بزرگم را نیز به خانه‌مان دعوت کرده بودم. اما گفته بود نه؛ آباجی، خانه‌ی شما نجس است! پسر عمو آقا موسی آن روز نهار را منزل ما بودند. گفتم پسر عمو آقا موسی؛ این دخترِ انگلیسی، مسیحی است و دارد با ما زندگی می‌کند. تکلیف ما چیست؟ اسم آن دختر، دوروتی بود. [امام صدر] گفتند که دوروتی، یک لیوان آب برای من بیاور ...


• و به این ترتیب تکلیف را روشن کردند ...

همسر استاد: بله؛ این صحنه را من واقعاً آرزو داشتم کاش کسی ازش فیلم می‌گرفت.
دوروتی رفت و یک لیوان آب آورد. پسر عمو آقا موسی به انگلیسی از آن دختر سؤال کردند: خودت تشنه نیستی؟ جواب داد: نه؛ پسر عمو گفتند: با این حال خواهش می‌کنم یک جرعه از آب این لیوان را بخور. دوروتی یک ذره از آب را خورد و بعد پسر عمو آقا موسی لیوان را از دستش گرفتند و آب را سر کشیدند. بعد هم به من گفتند: به همشیره‌تان بگویید که موسی گفت این دختر پاک است، چون اهل کتاب است. من هم رفتم و ماجرا را به آقاجان گفتم. گفتم آقاجان؛ پسر عمو آقا موسی گفت این دختر پاک است، چون اهل کتاب است.


• ماشاءالله. این واقعه مربوط به چند سال پیش است؟

همسر استاد: من آن موقع 23 یا 24 سال سن داشتم. به هر حال آن دختر با ما زندگی می‌کرد و ایشان گفتند به هیچ وجه نگران نباشید  

 






برچسب ها : امام موسی صدر  ,