سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پیچک

صفحه اصلی |  پست الکترونیک
سرزمین بی آب و علف

خیلی از ما سکوت کردن رو با بخشیدن اشتباه می گیریم! اما بخشیدن این نیست که در مقابل اشتباه دیگران سکوت کنیم و امتیاز بگیریم و منتظر فرصت بمونیم تا یه گوشه ی رینگ پیدا کنیم و طرف رو ناک اوت کنیم! اگه می بینیم بعضی وقتها از اشتباهات اطرافیانمون خسته می شیم و بهشون ( یا خودمون) می گیم "دیگه کافیه! دیگه نمی بخشمش!"، بهتره یه تجدید نظری توی تعریفمون از "بخشش" داشته باشیم! چون اگه واقعا بخشیده بودیمش، هیچ وقت اشتباهاتش یادمون نمی موند!

یادمون باشه لازم نیست همه رو ببخشیم، ولی اگه بهش (یا به خودمون) گفتیم که بخشیدیمش، حواسمون باشه که مسئولیت بزرگی رو قبول کردیم.

وقتی یه نفر رو می بخشیم، یعنی خطاشو نمی بینیم، حتی اگه نتونیم خطاشو فراموش کنیم هم به روش( یا به روی خودمون) نمیاریم که یه روزی این کار رو مرتکب شده. حتی اگه دوباره همون خطا رو تکرار کنه. حتی اگه خودشم بخواد به یادمون بیاره، خیلی نامحسوس(!)، دستشو می گیریم و مواظبشیم که این کار رو نکنه!
وقتی یه نفر رو می بخشیم به این معنا نیست که آتویی ازش داریم و هر وقت دلمون خواست می تونیم اذیتش کنیم.
وقتی یه نفر رو می بخشیم باید سعی کنیم شرایط رو تا حدی عادی کنیم که دوباره خودشو دوست ما بدونه و معذب نباشه، تا جایی که خودشم یادش نمونه یه زمانی یه خطایی مرتکب شده.
وقتی یه نفر رو می بخشیم یعنی مواظبیم عزتش ضربه نخوره.
وقتی یه نفر رو می بخشیم یعنی یعنی مواظبیم از معذرت خواهیش پشیمون نشه.
وقتی یه نفر رو می بخشیم یعنی آماده ایم که یه پله بزرگ تر بشیم.
پ.ن: داره میشه یک سال، که تصمیم گرفتم خیلیا رو ببخشم. ولی وقتی شب قدر امسال، اس ام اس عزیزی رو دریافت کردم که از بخششم خوشحال بود، با خدای خودم عهد بستم که محبت بی دریغ رو هم به بخشش بی دریغم اضافه کنم. محبتی که دغدغه ی برداشت های اطرافیان رو نداره. محبتی که نگران احمق پنداشته شدن نیست. محبتی که در قید پرهیز از دلبری کردن نیست.






برچسب ها : چنین گفت فهیمه  ,

      

امروز 16 مهر، برابر 8 اکتبر، روز جهانی کودکه. باید اعتراف کنم که هنوز هم با وجود وارد شدن به دهه ی دوم زندگیم، از بزرگداشت این روز خوشحال میشم و هنوز هم این روز رو متعلق به خودم می دونم! شاید اولین باری که توی این روزهدیه گرفتم 7 ساله بودم و مامانم یه خط کش شابلون دار زرد رنگ برام خرید! هنوزم طرحشو یادمه. چه قدر با شابلوناش نقاشی کشیدم!...






برچسب ها : چنین گفت فهیمه  , دل نوشت  ,

      

من سکوت خویش را گم کرده ام

لاجرم در این هیاهو گم شدم

من که خود افسانه میپرداختم

عاقبت افسانه مردم شدم !

 

  

ای سکوت ای مادر فریادها !

ساز جانم از تو پر آوازه بود

تا در آغوش تو راهی داشتم

چون شراب کهنه شعرم تازه بود

 

  

در پناهت برگ و بار من شکفت

تو مرا بردی به شهر یادها

من ندیدم خوشتر از جادوی تو

ای سکوت ای مادر فریادها

 

 

گم شدم در این هیاهو گم شدم

تو کجایی تا بگیری داد من ؟

گر سکوت خویش را میداشتم

زندگی پر بود از فریاد من !

 

فریدون مشیری

پ.ن: وقتی پاهات روی زمین نیست، سخته که خودت باشی. وقتی پاهات روی زمین نیست، سخته که باشی. وقتی بودنی در کار نیست، غمگین نشو، اصلا رفتنی در کار نیست! دلم یک سکوت طولانی می خواد. بالاخره جرئت پیدا کردم و دارم چراغ های رابطه رو یکی یکی خاموش می کنم. ان شاءالله که این چینی نازک ترک برنداره...






برچسب ها : شعرهایی برای خواندن  , چنین گفت فهیمه  , دل نوشت  ,

      

من معمولا سعی می کنم به بچه های فامیل که به بهانه ی سخت بودن درس، ازش فرار می کنن کمک کنم. یه اشتباهی مرتکب شدم و به دختر عموم هم گفتم. اون چند ماه اول بد نبود. ولی از اون جایی که منزلمون فقط چند تا خیابون با هم فاصله داره، ایشون و والده ی گرامیشون هر چند هفته یک بار ، یکی دو ساعت مونده به ناهار یا شام، مهمون ما هستن. تا این جاش اصلا بد نیست. ولی حرص آدم درمیاد وقتی میبینه دختر عمو جان انقدر به این کلاسای غیررسمی غره شده که حتی زحمت کپ زدن از روی جوابای پای تخته رو هم به خودش نمیده و توی بدبخت مجبوری تمام روزتو بذاری تا تمام درسای ریاضی اون چند هفته رو به ایشون یاد بدی. تا اینجاشم خیلی بد نیست. بالاخره فامیلیه دیگه. ولی وقتی زنعموت بهت زنگ می زنه و میگی فردا امتحان میان ترم داری و مادرت هم تب و لرز داره و حتی نمی تونه بیاد پای تلفن تا سلام شما رو علیک بگه و ایشون درک نمی کنه و سر راه کلاس قرآن دخترشو از ساعت6 می فرسته خونه ی شما و تا الان که ساعت 9 شبه از کسب معارف قرآنی غافل نشده و مامان بیچاره ت سرت غر می زنه که مگه تو نگفتی که برای شام نمی مونن آبروم رفت... دلت می خواد حداقل یه پستی توی وبلاگت بنویسی تا یه ذره خالی شی... تازه این که خوبه! هفته ی قبل زنعمو جان منزل مادربزرگم تشریف داشتند و می خواستند دخترشونو بفرستند منزل ما که با مقاومت من روبرو شدند! فک کن! طرف حتی راضی نیست از مهمونی خودش بزنه ولی انتظار داره تو دربست در اختیار دخترش باشی... واقعا من موندم پس تو اون کلاس قرآن چی به شما یاد میدن؟!






برچسب ها : چنین گفت فهیمه  ,

      

بارها و در مواجهه با افراد مختلف به این نتیجه رسیدم که بعضی از زنان مومن دچار خودبرتر بینی هستند. به دو دلیل:
1- به خاطر نمازها و روزه ها و روضه ها و سفره ها و زیارت هاشون _که به مدد پول فراهم شده_ این سوءتفاهم براشون پیش میاد که به اندازه ی کافی کوپن برای گناه دارن. و همین باعث میشه خودشونو نزدیک ترین فرد به خدا بدونن. جالب اینه همین خود به خدا نزدیک تر بینی شونو باعث میشه حرمت دوستی های زمینی(!) رو رعایت نکنن.
2- پول زیاد هرگز بهشون اجازه نمیده که معنای تنگنا و مروت و رحم رو درک کنن.






برچسب ها : چنین گفت فهیمه  ,

      
<      1   2   3      >