مجله مهرنامه، 1390/2/12

ترجمه: مجید مرادی

اسلام در جایگاه ‌مکتب ‌فکری ‌انسانی، در درجه ‌نخست‌ بر تربیت ‌انسان‌ متکی‌ است ‌و تربیت ‌انسان ‌و پاس‌داشت ‌از انسانیت ‌او فقط زمانی ‌میسر است‌ که ‌جامعه‌ای ‌انسانی ‌برای ‌انسان ‌فراهم ‌شود. یعنی ‌اگر می‌خواهیم ‌انسان ‌تربیت ‌کنیم ‌و او را ترقی ‌دهیم ‌باید فضای‌ مناسب ‌برای‌ صیانت ‌از شخصیت ‌انسانی برایش‌ فراهم ‌آوریم. از این‌ رو اسلام ‌و هر تفکر انسانی ‌دیگری ‌به ‌تربیت ‌فرد و تشکیل‌ جماعت‌ اهتمام ‌می‌ورزد. زمانی ‌که ‌اسلام‌ در مکه ‌ظهور کرد و در این‌ شهر به ‌تربیت ‌انسان‌ها روی ‌آورد، نقش ‌آماده‌سازی ‌و کادرسازی ‌را داشت‌ و تنها رهبران ‌در آن ‌شرکت ‌داشتند. اما اسلام در مدینه، جامعه‌ای ‌اسلامی‌ تشکیل ‌داد؛ برای ‌صیانت ‌از ‌فرد، زیرا وقتی ‌که‌ فردی را تربیت ‌می‌کنی باید از او مواظبت کنی‌ و بلکه ‌از طریق ‌ایجاد جامعه‌ای ‌انسانی، از او حفاظت ‌کنی. وگرنه ‌انسانِ ‌ترقی‌یافته‌ تربیت ‌شده‌ وقتی‌ که ‌در جامعه‌ای ‌غیر انسانی ‌رها می‌شود، در آن ‌ذوب ‌می‌شود و فرو می‌پاشد. انسان ‌موجودی‌ طبیعتاً مدنی است ‌و بخشی ‌از جامعه ‌است و نمی‌تواند در جامعه‌ای ناصالح، صالح ‌بماند. بر این ‌اساس ‌اسلام‌ در آغازِ کار دو وظیفة ‌مهم ‌بر دوش ‌پیامبر (ص) نهاد: وظیفة‌ رسالت، یعنی ‌ابلاغ ‌دعوت ‌و رسالتِ ‌خدا به ‌مردم ‌و وظیفة ‌ولایت ‌و سرپرستی. یعنی ‌اینکه ‌پیامبر خدا مکلف است ‌جامعه‌ای ‌صالح بسازد؛ چنان‌که‌ در آیة ‌کریمه ‌آمده ‌است: «النَّبیُّ ‌اُولیَْ ‌بِا الْمُؤ‌مِنینَ ‌مِنْ ‌اَنْفُسِهِم» ؛ از این ‌رو پیامبر خدا در مدینه، حکومت را به‌ دست ‌گرفت ‌تا اسلام ‌و به‌ تعبیر امروزی ‌انقلابش ‌را عملی‌کند. زیرا اسلام، تغییری ‌است‌ در همة‌ مبانی ‌اندیشه ‌و رفتار بشری‌ که ‌تا پیش ‌از اسلام ‌حاکم ‌بوده ‌است؛ تغییر نگرش، تغییر عقیده، تغییر عمل ‌و تغییر اخلاق که ‌چهار رکن ‌اصلی‌ را تشکیل‌ می‌دهند. دیگر امکان ‌نداشت‌ که ‌انسان ‌جاهلی، تبدیل ‌به ‌انسان ‌مسلمان‌ کمال‌یافته‌ای ‌شود، مگر آنکه‌ جامعه‌ای ‌اسلامی ‌و صالح ‌برایش ‌فراهم ‌آوریم. جامعه‌ای ‌که ‌توانایی‌ها را رشد و نیروهای ‌خوب ‌را حفظ‌ و بدی‌ها را طرد و حق وحقوق ‌و عدالت ‌را حراست ‌می‌کند. تأثیر جامعه ‌بر فرد نیز تأثیری ‌روشن ‌و ثابت‌شده ‌است ‌و در آن‌ جای ‌بحث ‌و تردید نیست.
اسلام، مبانی‌ای برای ‌تربیت‌ فرد و نیز مبانی‌ای برای ‌تکوین‌ جامعه‌ وضع‌ کرد. رسول ‌گرامی ‌اسلام ‌ده ‌سال ‌برای‌ چنین‌ جامعه‌ای ‌تلاش‌ کرد و سپس ‌این‌ نقش‌ را به ‌علی‌بن‌ابی‌طالب ‌سپرد. این ‌همان ‌چیزی ‌است که ‌ما از آن ‌به ‌ولایت ‌تعبیر می‌کنیم. زیرا می‌بایست‌ سازندگی‌ جامعه ‌اسلامی ‌استمرار یابد، چرا که ‌انسان ‌مسلمانی‌ که ‌تربیت شده ‌بود، انسان‌ جدیدی ‌در جهان ‌بود و به ‌تنهایی ‌می‌بایست ‌با جهان ‌وارد چالش ‌شود و جهان ‌نیز با او سر نزاع‌ داشت. بنابراین به جامعه‌ای‌ نیاز داشت که ‌از او حراست‌ کند. چنین‌ فرصتی ‌اما از او گرفته ‌شد و خلافت ‌در قرون‌ متأخرش ‌به‌ پادشاهی ‌تبدیل‌ شد و اموال ‌امت ‌به ‌تملک ‌پادشاه‌ درآمد و کارکرد دفاعی ‌به‌ ابزاری ‌برای ‌چپاول ‌تبدیل ‌شد و محاکمات‌ قانونی، محاکماتی ‌دل‌بخواهی ‌شد و با چنین ‌وضعی‌ آن جامعة ‌اسلامی ‌آرمانی ‌برای ‌مسلمان فراهم ‌نشد و پس ‌از دوره‌ای‌ از تداوم، فرو پاشید.
لذا برای ‌تداوم‌ اسلام می‌بایست‌ جامعه ‌اسلامی‌ در کنار ‌مسلمان ‌تداوم‌ می‌یافت‌ ولی‌ چنین‌ جامعه ‌اسلامی ‌از ‌مسلمان ‌گرفته ‌شد و مسلمان‌ پس از دوره‌ای ‌تداوم، در بیابان‌های‌ تاریخ‌ و قرون ‌سقوط‌ کرد و فرو پاشید.

×××

‌اگر گفتیم ‌که ‌سبب ‌عقب‌ماندگی ‌مسلمانان روی ‌نیاوردن ‌به علم ‌و وارد نشدن ‌به ‌فضاهای ‌علمی ‌بوده‌ است، اگرچه ‌روزگاری ‌رهبران ‌علم ‌و تمدن ‌جهان ‌بودند، و نیز اگر برخی ‌دستاوردها و تولیدات‌ علمی‌اشان ‌را مطالعه‌کردیم و گفتیم ‌آنان ‌از زمانی‌ که ‌فعالیت‌ علمی ‌را کنار گذاشتند، عقب‌مانده ‌شدند، این ‌سؤ‌ال ‌باز مطرح ‌می‌شود که‌ چرا فعالیت‌ علمی‌شان ‌را ترک ‌کردند؟
برخی نظرها مسلمانان ‌را متهم ‌می‌کند که ‌تنبل‌ شدند. حقیقت ‌این ‌است‌ که ‌این ‌ادعا درست ‌است. اسلام، به ‌کار مدام ‌و پی‌گیر فرا می‌خواند. پیامبر گرامی (ص) می‌گوید: اگر بنده‌ مؤ‌منی ‌احساس ‌کرد که ‌مرگش ‌فرا رسیده ‌و در دستش ‌نهالی‌ است‌ که‌ می‌خواسته ‌غرس کند باید آن ‌را غرس‌کند، پیش ‌از آنکه ‌بمیرد. یعنی ‌انسان‌ مؤ‌من، کشاورز مؤ‌من‌ اگر در مزرعه ‌است ‌و نهالی ‌در دست ‌دارد اگر انسان عادی باشد و اجل‌ او ‌فرا رسید، طبیعتاً تسلیم‌ مرگ ‌می‌شود. و پاهایش ‌را به‌ سمت‌ قبله‌ دراز می‌کند و می‌نالد و خانواده‌اش ‌را طلب ‌می‌کند و از فرا رسیدن ‌مرگ ‌اندوهناک می‌شود. پیامبرگرامی ‌این‌گونه رفتار را برای‌ مؤ‌من ‌نمی‌پسندد و می‌گوید که ‌این ‌مرد باید در این ‌لحظه ‌دشوار باقی‌مانده ‌از زندگی‌اش ‌آن ‌نهال ‌را که ‌به‌ دست‌ خود دارد، غرس‌ کند و بمیرد. لازم ‌است‌ هر طور شده ‌این ‌کار را بکند، یعنی ‌اینکه ‌این ‌لحظه‌ آخر زندگی‌اش ‌باید تبدیل‌ به ‌حیات‌ دیگری ‌شود؛ به‌ جاودانگی و به ‌کاشتن‌ درختی.(1)
اسلام ‌می‌گوید عبادت، هفتاد بخش ‌دارد که ‌بهترین ‌آن‌ کار است ‌و کار را ــ هر کاری ‌مانند کشاورزی ‌و تجارت ‌و بنایی‌ــ ‌عبادتی ‌می‌داند که‌ نباید به‌ نتایج‌ و سود و دستاوردهای ‌آن ‌اندیشید. کار خود در اسلام ‌مقدس ‌است. اوج ‌این‌ نگرش‌ در این‌ حدیث‌ شریف ‌بروز کرده‌ که‌ می‌گوید: برای ‌دنیایت ‌چنان کار کن‌ که‌ گویی ‌برای ‌همیشه ‌زنده‌ خواهی ‌بود. یعنی ‌مبنای‌ کار را در وانهادن‌ دنیا و بی‌خیالی ‌و کار امروز را به ‌فردا افکندن‌ قرار نده.(2)
برای ‌دنیایت ‌چنان ‌کار کن‌ که‌ گویی ‌همیشه ‌زنده ‌خواهی ‌ماند، یعنی ‌امور زندگی ‌و برنامه ‌زندگی‌ و شیوه ‌آبادانی‌ و سازندگی ‌زندگی ‌را چنان ‌ترتیب ‌بده ‌که ‌گویی ‌برای‌ همیشه ‌زنده ‌خواهی‌ ماند. به ‌این ‌ترتیب، کارهایت‌ را سامان‌ بده ‌و همواره ‌در کار جدیت‌ داشته ‌باش. این ‌اسلامی‌ که‌ ‌نیرویی‌ سرشار از حرکت ‌و شادابی ‌و زندگی ‌و فعالیت ‌بود، به‌ تنبلی ‌و کسالت ‌و بی‌توجهی‌ به‌ کار مبتلا شد و به ‌اینکه‌ دنیا ارزش ‌و اعتباری ‌ندارد و آن ‌را به ‌اهل ‌فسق ‌و فجور وابگذارید. این ‌سبب ‌عقب‌ماندگی ‌بوده ‌است.
باز برمی‌گردیم ‌و می‌پرسیم چرا چنین ‌شد؟ چرا اسلام‌ِ سرشار از نیرو و حرکت و زندگی ‌به ‌اسلامی‌ تنبل‌پرور ‌تبدیل‌ شد؟ پرسش ‌همچنان ‌باقی ‌است‌ و این، پاسخِ ‌پرسش ‌ما نیست. برخی ‌پرسش‌هایی‌ که‌ به ‌دست ‌من ‌رسیده ‌است، می‌خواهد این ‌مطلب ‌را بیان کند که‌ همین، خود سبب ‌است. چرا این ‌حدیث‌ که «‌اِعمَل ‌لَدُنیاکَ ‌کَاَنَّکَ ‌تَعیشُ ‌اَبَداً» ؛ از آن ‌مفهوم ‌حقیقی‌اش‌ که‌ کار همیشگی ‌و پویا بود، به‌ این ‌مفهوم ‌کسالت‌‌آور تبدیل ‌شده است؟ گاه ‌می‌شنویم‌ که‌ برخی ‌این ‌حدیث ‌شریف‌ را چنین‌ معنا می‌کنند که ‌فرض ‌کن ‌همیشه‌ زنده‌ای، پس ‌فردا اقدام ‌کن و کار امروز را به‌ فردا و پس‌فردا بگذار. تا حتی اینکه ‌مفهوم ‌حدیث ‌دگرگون ‌و منحرف ‌شد. این‌ سؤ‌ال ‌همچنان ‌باقی ‌است ‌و نتوانسته‌ایم ‌با این‌ پاسخ‌ها، پاسخ ‌دقیقی ‌به ‌مشکل ‌بدهیم.
بعد دومِ مسئله، زن ‌است ‌که ‌نیمی ‌از جامعه ‌است. جامعه‌ای ‌که‌ در آن‌ زن‌ و مرد با هم ‌کار می‌کنند، از ‌جامعه‌ای‌ که‌ در آن ‌فقط مرد کار می‌کند، دو برابر تولید می‌کند. زن در آغاز ‌اسلام‌ به‌ رغم ‌محدودیت ‌عرصه ‌زندگی، کار می‌کرده ‌است. این‌ که ‌کجا و چگونه ‌کار می‌کرده، موضوع ‌دیگری ‌است. اما رفته‌رفته، زن ‌به ‌عنصری ‌تعطیل‌شده ‌در زندگی‌ مسلمانان‌ و جامعه اسلامی ‌تبدیل ‌شد. طبیعتاً‌ یکباره ‌نیمی ‌از عوامل ‌سازندگی ‌را از عرصه‌ حذف‌ کردیم ‌و این ‌هم ‌سبب‌ دیگری ‌است. باز سؤ‌ال‌ تکرار می‌شود که ‌چرا زن‌ که ‌عنصری‌ کارا و سازنده ‌در عرصة ‌سازندگی‌ جامعه‌ بوده، به‌ حال ‌خود رها شد و به ‌جهالت ‌تن ‌داد ‌و دیگر نیاموخت ‌و مشارکت ‌نکرد و از ورود به‌ عرصه‌های‌ زندگی ‌پرهیز کرد؟ چرا زن‌ چنین ‌تحولی ‌یافت؟ پرسش‌ همچنان‌ مطرح ‌است.
بعد سوم‌ از مشکل یا مسئله ، این ‌است‌ که ‌مسلمانان‌ که با صدق ‌و اخلاص‌ عمل ‌می‌کردند، این‌ دو اصل ‌را رها کردند. وقتی‌ سخن‌ از صدق ‌می‌گوییم فقط مرادمان صدق ‌در کلام‌ نیست ‌بلکه ‌صدق ‌در وعده ‌و صدق ‌در بیان ‌و صدق ‌در کار را هم ‌مراد می‌کنیم. اینکه ‌فلانی ‌در سخنش ‌صادق ‌است، یعنی ‌دروغ ‌نمی‌گوید و اینکه‌ در وعده‌اش ‌صادق ‌است ‌یعنی ‌به ‌وعده‌اش‌ عمل‌ می‌کند و اینکه ‌در عملش ‌صادق ‌است، یعنی ‌اینکه ‌کارش‌ را درست ‌انجام ‌می‌دهد و کم‌ نمی‌گذارد و نیمه ‌رهایش ‌نمی‌کند و در کارش‌ سستی ‌نمی‌ورزد. صدق مبنا و پایه ‌اصلاح ‌است ‌و این ‌سخن ‌صریح ‌قرآن ‌کریم‌ است. «یا اَیُّهَا الَّذینَ ‌آمَنوا اَتَّقوُ الله‌ و قُولُوا قَولاً‌ سَدیداً ‌یَصلِح ‌لَکُم ‌اَعْمالَکُم» ؛ به ‌این ‌پیوند توجه ‌کنید: سخن ‌استوار و درست ‌بگویید تا کارهایتان ‌را شایسته ‌گرداند، یعنی ‌پاداشتان ‌این ‌است. اگر سخنتان ‌درست‌ بود، کارهایتان ‌هم ‌درست ‌خواهد بود و به ‌تعبیر دقیق‌تر سخن ‌درست، ‌شما را به‌ عمل ‌درست‌ می‌رساند. مشکل ‌امروز مسلمانان ‌این ‌است‌ که ‌سخن‌ درست ‌و استوار نمی‌گویند. سلام ‌می‌گوید و دروغ‌ می‌گوید؛ تعارف‌ می‌کند و دروغ می‌گوید؛ وعده ‌می‌دهد و تخلف‌ می‌کند؛ کار می‌کند ولی ‌درست ‌و محکم‌ کار نمی‌کند؛ دیگر صدق‌ در کار هم ‌وجود ندارد؛ نه ‌در عمل‌ و نه‌ در وعده ‌و نه ‌در سخن، صدق ‌وجود ندارد. طبیعتاً‌ وقتی‌ که‌ در سخن‌ صدق ‌نباشد، کار و عمل ‌نیز فرو می‌پاشد.
می‌گویند که ‌مردی‌ نزد رسول ‌خدا (ص) رفت ‌و از ایشان ‌پرسید: من ‌گناهان ‌فراوانی مرتکب می‌شوم. راه‌ اجتناب ‌از یکی ‌از گناهان ‌را به‌ من ‌یاد بده، زیرا من ‌نمی‌توانم ‌از همه گناهان‌ پرهیز کنم. پیامبر به ‌او فرمود: «دروغ‌ نگو». آن‌ شخص تصمیم‌گرفت ‌دروغ ‌نگوید ولی‌ به این نتیجه رسید که‌ دروغ ‌نگفتن ‌به ‌اجتناب ‌از همه ‌گناهان ‌دیگر منجر می‌شود. هرگاه ‌می‌خواست ‌کار خلافی ‌انجام ‌دهد، با خود فکر می‌کرد که ‌اگر رسول‌ خدا (ص) از من بپرسد: آیا فلان ‌کار را مرتکب ‌شده‌ای یا نه؟ اگر بخواهم راست بگویم، پس نباید خلافی انجام دهم و اگر بخواهم دروغ بگویم، این خلاف دستور اوست. پس از این خلاف بگذرم. حقیقت ‌این ‌است ‌که ‌صدق ‌در مرحلة ‌عمل ‌و صدق‌ در مرحلة‌ سخن منبع ‌همه ‌خیرات ‌است. زیرا انسانی‌ که‌ دروغ‌ می‌گوید و یا تعارف‌ دروغین‌ می‌کند، سخن‌ و شهادت و نوشتة ‌خودش ‌را محترم ‌نمی‌شمارد. زیرا این کلمه‌ که ‌از زبان ‌من ‌خارج ‌می‌شود، بخشی ‌از نیروهای ‌بدنی ‌و فکری ‌من ‌است‌ که‌ شکوفا می‌شود و در شکل ‌کلمه ‌ظهور می‌کند. این ‌طور نیست؟ از لحاظ ‌علمی ‌نیز این سخن، دقیق ‌است. هر حرکتی‌ که ‌از انسان ‌سر می‌زند، مانند حرکت ‌دست، بخشی ‌از نیروی ‌بدن ‌است‌ که ‌تبدیل ‌به‌ حرکت ‌می‌شود. هر حرکتی ‌ثمره ‌بخشی ‌از نیروی من ‌است. بنابراین‌ "کلمه" ‌(سخن) ثمره دو نیروی ‌مادی ‌و فکری ‌است‌ که ‌همنشین‌ شده‌اند. یعنی ‌با هر کلمه‌ای ‌که ‌بیان‌ می‌کنم، بخشی ‌از بدن ‌و جانم ‌را مصرف‌ می‌کنم. پس‌ کسی‌ که ‌به‌ سخن‌ خودش ‌احترام ‌نمی‌گذارد، به ‌خودش ‌احترام‌ نمی‌گذارد. این ‌هم ‌یکی‌ از سرچشمه‌های‌ گرفتاری‌های ‌ماست. زیرا وقتی ‌وعده ‌می‌دهیم ‌و وفا نمی‌کنیم ‌و سخن ‌می‌گوییم ‌و راست‌ نمی‌گوییم، حقایق‌ پیرامون‌ خود را به‌ شهادت‌ می‌گیریم. زیرا چنانکه در شب‌ اول‌ گفتم ‌معیار همگرایی ‌و نیز ابزار گفت‌وگو و همکاری، "کلمه" ‌است. اگر من‌ صادق ‌نباشم، بنای‌ جامعه ‌لرزان ‌و دروغین خواهد شد.
×××
همچنین مسلمانان ‌عقب‌ ماندند، زیرا جامعه ‌اسلامی ‌را از دست‌ دادند و اگر می‌خواهند همان‌ وضع‌ پیشین‌ را بازیابند، باید جامعه ‌اسلامی‌ تشکیل‌ دهند. فعالیت‌های ‌فردی فقط در حد جزئی‌ مفید است. این ‌مبنا، همه ‌عواملی ‌را که ‌مطرح ‌کرده‌ایم، تفسیر می‌کند. فقدان ‌جامعه اسلامی، علت ‌توزیع نشدن ‌ثروت ‌به ‌شکل ‌صحیح‌ است. در نتیجه ‌این ‌وضع، ‌در میان ‌مسلمانان‌ انحراف ‌پدید آمد. این ‌سبب، موجب‌ فروپاشی ‌جامعه اسلامی ‌یا مسلمان ‌در برابر گزینه‌های ‌دیگر مانند یونانی‌ و اسکندری‌ و فارسی ‌و کلدانی ‌و هندی ‌شد و در نتیجه ‌شخصیت ‌اسلامی‌ در درون ‌مسلمان ‌فرو ریخت. این ‌سبب ‌پس‌ از دوره‌ای ‌از زمان ‌کار را به‌ جایی‌ رساند که مسلمان‌ به‌ نماز و روزه ‌و عباداتش ‌تمسک‌ کند و به ‌اعتکاف ‌هم ‌روی‌ آورد و سپس ‌منحرف‌ شود و از عالم بودن دست برداشت وسپس‌ رهبری‌ جهان‌ مادی ‌را از دست‌ بدهد.





• این درسنامه برای اولین بار به زبان فارسی ترجمه شده است. این بخشی از متن چند سخنرانی امام موسی صدر برای گروهی از فرهیختگان است که در سال 1349 روزهای سه شنبه برگزار می‌شد.

پ.ن.1: این نوع نگاه امام همیشه منو به ادامه ی فعالیت در یاران صدر تشویق کرده. هروقت از نامهربانی روزگار و دوستان دلخسته میشم فقط فقط فقط یادآوری این نوع نگاه و این که من شیفته شم منو راضی می کنه که هم چنان ادامه بدم.
پ.ن.2: شاید من اشتباه می کنم. مسلما من فقط یک دوستدار امام صدرم نه مفسر افکارش. ولی شیفته ی این نگاه زمینیش به دینم که به چشم من میاد.






برچسب ها : امام موسی صدر  , اسلام قرآنی آن گونه که سید موسی صدر می فهمد  ,