نمایشگاه امسال هم تمام شد. غرفه­داری برای امام موسی صدر امسال هم به آخر رسید. آخرین روز نمایشگاه برای ما که در ردیف­های آخر بودیم دیرتر شروع شد. چون از جمعه اعلام کردند که آقای احمدی نژاد برای بازدید می­آید. به هر غرفه یک کارت ورود دادند که ساعت ? صبح آنجا باشد. از راهروی ?? به بعد را برای بازدید بستند. اما حدود ساعت ده که ما رسیدیم، هنوز برای بازدید نیامده بود. یکی از دوستان موسسه داخل رفت، اما کسی سمت غرفه موسسه نیامد! نماینده مسئولین نمایشگاه آمدند و از معطلی چند ساعته عذرخواهی کردند. بعد از آن، کسی آمد و گفت آقای احمدی­نژاد باید حتما این غرفه می­آمد یا کسی را برای عذرخواهی بابت نیامدن می­فرستاد. گفتیم: نه آمد، نه کسی را فرستاد. نیازی هم به این کارها نیست. امام موسی صدر را  اینکارها نه بزرگ می­کند نه کوچک، او همانی است که باید باشد.

روز آخر خلوت­تر بود. چند نفری برای عوض کردن سی دی و عکس هایشان آمدند. متقاضیان دریافت فایل­های بلوتوث تا روز آخر زیاد بودند. این چند روز چند نفری برای گرفتن عکس­هایی از امام آمدند. قرار شد بعد از نمایشگاه به موسسه مراجعه کنند. یک نفر گفت عکسی از امام دارد که زیرش جمله­ امام درباره اسرائیل نوشته شده. فهمیدم اولین پوستری که برای روز قدس سال ?? چاپ کردیم را می­گوید. مردی درباره عقاید و فعالیت­های امام سوال کرد. معلوم شد حرف­هایی از مخالفات سرسخت امام موسی صدر شنیده است. آقای فرخیان پیشنهاد کرد غیر از خواندن و شنیدن حرف­های موافقان و مخالفان، نظرات خود امام را بخواند و خودش قضاوت کند.

دختر جوانی، عضو موسسه فرهنگی شمس الشموس اتفاقی غرفه را پیدا کرد. آنقدر خوشحال شده بود که نمی­دانست چه بگوید. فقط گفت لطف خدا بود که امروز اینجا را پیدا کنم. همین آشنایی­ها آدم را امیدوار می­کند. دیدن هر علاقمند به امام صدر روحیه بخش است.

بعدازظهر، سهیل محمودی، شاعر، به همراه پسرش به غرفه آمدند. جلوی غرفه ایستاد و مدت­ها صحبت کرد. خودش و پسرش بسیار به امام صدر علاقه دارند. خاطره سیمین دانشور از امام صدر و حسادت نیما یوشیج به برخورد دانشور با امام را تعریف کرد. بعد صحبت او با دوستانی که جلوی غرفه بودند، به مسائل مذهبی کشید و از تفکر روشن و متفاوت امام صدر گفتند. پوریا، پسرش خیلی اظهار علاقه کرد برای همکاری در فعالیت­های مربوط به امام. آنقدر پدرش را نگه داشت تا همه فایل­ها را برایش بلوتوث کنیم.

ساعت­های آخر اکثر غرفه­ها مشغول جمع کردن کتاب­هایشان شدند. ما هم برخی وسایل را جمع کردیم اما حتی وقتی ساعت بازدید تمام شده بود، باز هم کسی می­آمد و کتابی می­خرید. سعی کردیم هیچ علاقمندی دست خالی از غرفه نرود.

روز آخر کسی دلش نمی­آمد از غرفه برود. همه دوستان می­خواستند این ساعت­های آخر را هم در غرفه باشند. می­دانستیم از فردا دلمان برای این هیاهو تنگ می­شود.

من دلم برای بودن با دوستان موسسه، در هوای گرم و دم کرده نمایشگاه تنگ می­شود. دلم برای دیدن چهره­های تک تک مردمی که از جلوی غرفه رد می­شوند تنگ می­شود. دلم برای شنیدن سوال­های مختلفشان، از موافق و مخالف تنگ می­شود….. و بیشتر از همه دلم برای تو تنگ است ماه من، امام من.

ده سال از روزی که برای اولین بار کتابی­هایی درباره تو دیدم می­گذرد. آن روز، آنقدر پول نداشتم که هر دو کتاب را بگیرم و به خریدن کتاب ارزان­تر اکتفا کردم. هرگز فکر نمی­کردم روزی برسد که من هم سهمی و جایی داشته باشم در غرفه­ای که مزین به نام توست. برای من، همین افتخار بس که مرا به نام دوستدار تو بشناسند. به نگاهت قسم، ایمان دارم که می­آیی. برای آمدنت زندگی می­کنیم.

دیدار بعدی، انشالله نمایشگاه قرآن.






برچسب ها : امام موسی صدر  , نمایشگاه  ,